یادداشت کَ-کی🦋
4 روز پیش
ای کاش میشد تمام وطن را در شاهنامه حکیم خلاصه کرد و درش را قفل زد آن را در بقچه ایی پیچید، در گوشه ایی زیر خاکی در کنار درختی خاک کرد درون شیشه ایی گذاشت و درش را بست ..ای کاش میشد مانند لوازم مورد نیاز درون کوله پشتی هنگام شنیدن صدای موشک و پدافند وطن هم در ان جا میشد انوقت با خیال راحت پناه میگرفتیم در جایی در کنجی ای کاش میشد همانند کفش کرمقهوه ایی پاره پوره ام که در شلوغی پر التهاب سکوت راهرو خوابگاه نگاهم به ان دوخته شده دست میانداختم ان را پایم میکردم و با خیال راحت از صدای رعب اور موشک ها فرار میکردم.. ای کاش میشد وطن را درست مثل ان کفش جلوی چشمان بگذارم تا خیالم اسوده باشد هر جا میخواهم بروم در چنگم جا بشود .. ای کاش میشد وطن را در جیب جا کرد ای کاش میشد دریای جنوب را در میان موج خسته و پریشانحال موهایم پنهان کرد دریای شمال را در میان بیابان ترک خوره دستانم ای کاش میشد نقش جهان و تخت جمشید ..در بیابان باران خورده این روزهای چشمانم جا شوند .. کاش میتوانستم صدای خنده ی مظلومانه و پیروز وطن را پرت کنم درون چاه گوشهایم تا در همانجا حبس شود تا از پژواک همیشگی صدایش مغز بیمارم آرام شود کاش وطن مادری داشت مانند مادر ِآشیل .. تا او را در رودخانه ایی غسل دهد که نامیرا شود؛ ای کاش .. میشد وطن را در میان شاخه های خونین سرو خمیده چشمان که وحشت مرگ، خواب را بر آن حرام کرده بود دران تاریکی طویل راهروی خوابگاه ، پنهان کرد و آسوده به خواب رفت خوابی راحت بعد از شبی که اخرین تقلایش را به خورشید برای ماندن ، از پشت پنجره ی مهربان میدیدم ..
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.