یادداشت همشهری جوان

بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم
        همه چیز از آن شب و آن کلوب شروع شد. دیوید روی صندلی ایستاده بود، صدایش را توی گلو انداخته بود و داشت چیزهایی را از توی دفترچه یادداشتش بلند بلند می‌خواند. هر سه چهار جمله‌اش با قهقه مشتری‌های کلوب قطع می‌شد و هر چه تعداد این خنده‌ها بیشتر می‌شد، اعتماد به نفس دیوید هم بیشتر می‌شد و یادداشتش را محکم‌تر و بلند‌تر می‌خواند. دفترچه را که بست و تشویق مشتری‌ها را با تعظیم کوتاهی جواب داد، چشمش به«آیرا گلس»افتاد. آیرا کنار صندلی ایستاد بود و همچنان برای دیوید کف می‌زد. دیوید از صندلی پایین پرید و یک بار هم اختصاصی برای آیرا تعظیم کرد. می‌خواست کت و کلاهش را بردارد و برود که آیرا پرسید: «دلت می‌خواد یادداشت‌هات رو توی رادیوی محلی بخونی؟»قلب دیوید به تپش افتاد. نمی‌دانست فشارش بالا رفته یا پایین افتاده. فقط حس کرد که دستش دنبال پشتی صندلی می‌گردد و قبل از زمین خوردن، روی صندلی نشست. چند روز بعد از این که دیوید با معرفی آیرا -که خودش هم مجری رادیو بود-چندتا از یادداشت‌هایش را توی رادیو محلی خواند، نامه‌ای از رادیوی ملی دریافت کرد از قلمش خوششان آمده بود و از او خواسته بودند برای رادیوملی هم چیزی بنویسد و با صدای خودش اجرا کند. دیوید «خاطرات سرزمین بابانوئل» را نوشت و برایشان اجرا کرد. این یادداشت چنان سروصدایی به راه انداخت که نیویورک تایمز او را به عنوان «پدیده بزرگ»معرفی کرد. ورق برگشته بود و دیوید سداریس ناکام و شکست خورده به پدیده دنیا ادبیات تبدیل شده بود.
«بالاخره یک روزی قشنگ حرف می‌زنم»سومین کتاب دیوید سداریس است که در سال 2000منتشر شد و تا امروز هیچ نقد منفی‌ای بر آن نوشته نشده. او به خاطر نوشتن این کتاب، جایزه ثربر-طنز آمریکایی-را از آن خود کرد. آثار دیوید سداریس همواره جزو پرفروش‌ترین‌های دهه اخیر آمریکا و البته جهان بوده‌اند.

بخشی از متن:
«قیافه بی‌تفاوتش ارزش ملک و املاک ذهنی‌ام را زیر سوال می‌برد. اسپید، مغز آدم را چنان داغ می‌کند که دهن آدم تبدیل می‌شود به اگزوزی پر سر و صدا. این قدر حرف می‌زدم که زبانم خون می‌افتاد و فکم جا می‌زد و گلویم در اعتراض ورم می‌کرد.»

هاله عابدین، شماره‌ی495 همشهری جوان، 2 اسفند 93
      
1

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.