یادداشت محمدامین پورحسینقلی

دریای زمین: دورترین کرانه/تهانو
        «دریای زمین» و یگانگی تضادها: اروسلا کی لوژوان در شاهکار پنج‌جلدی و حجیمش، «دریای زمین»، جهانی را به‌تصویر کشیده است از جادو، عرفان، مبارزه و اندیشه‌های عمیق فلسفی. دریای زمین، زندگی مردمان دریای زمین پیچیده با جادو و سحر و رموز بی‌پایان است، اما رموز این جادوگری در یک‌چیز با جادوهای متداول در سایر آثار فانتزی متفاوت است؛ این جادو در قدرت کلمه‌ها و معنای حقیقی و کهن واژگان نهفته است. نام‌های حقیقی در برابر نام‌های ساختگی، قراردادی و یا کاربردی قرار دارند و هر انسانی، نامی حقیقی دارد که اگر دیگران آن را بدانند، می‌توانند قدرت‌های او را مهار کنند. مهم‌ترین قهرمان داستان  جادوگری است با نام حقیقی گِد و نام کاربردی اسپارو هاوک که مجموعۀ رمان دربرگیرندۀ سیر زندگی او (از نوجوانی تا پیری) است؛ سیری که هم آفاقی و هم انفسی است.  چالش‌های داستان و نبردهایی که در طول آن به‌وقوع می‌پیوندد، برخلاف نبردهای واضح بین خیر و شر و نور و تاریکی است. نیروهای تاریکی وجود دارند، اما ادامۀ داستان و به‌خصوص پایان‌بندی اولین و آخرین قسمت از این پنج‌گانه، چیزی جز اندیشۀ وحدت وجودی بین همۀ شئون و ارکان جهان و حتی میان خصلت‌های نیک و بد خود انسان نیست. گد در نخستین اپیزود، جادوگر جوانی است که مهلک‌ترین اشتباه زندگی‌اش را مرتکب می‌شود و بدون این‌که بداند دریچه‌ای را می‌گشاید و چیزی پلید و سیاه را به دنیای خودش می‌آورد؛ موجودی شبح‌گون که به او حمله‌ور می‌شود و سپس می‌گریزد. سرتاسر بخش نخست این پنج‌گانه، ماجرای جدال و فرار و گریز گد و این روح خبیث و ناشناخته است. روح که تجسدی انسانی هم یافته، او را به ‌نام حقیقی صدا می‌زند و جادوگر را از همۀ نیروهایش خلع سلاح می‌کند، این تعقیب طولانی تا کناره‌های انتهای جهان ادامه می‌یابد. تنها راه غلبۀ گد بر این روح خبیث، یافتن نام حقیقی اوست. بخش پایانی و جدال نهایی گد و شبح، تکان‌دهنده است؛ گد و شبح درحقیقت دو موجود جدا و مستقل نیستند، یکی هستند و نام حقیقی شبح، مانند خود او، گد است و در این‌جا سفید و سیاه درهم می‌آمیزند؛ چون شبح چیزی نیست جز تجسد همۀ رذایل و شهوات خود گد در مقام یک‌جادوگر. این شهوات قرار نیست که نابود شوند، بلکه فقط باید در ارادۀ او مهار گردند.  در اپیزودهای بعدی، خوانندگان آشنایی بیشتری با اندیشه‌های مردمی پیدا می‌کنند که در دریای زمین ساکن‌اند. مذهب و معنویت در این دنیا جایگاهی ویژه دارد. گرچه خدایان در مغرب این سرزمین چندان به‌طورمستقیم مورد خطاب قرار نمی‌گیرند، اما همواره از یک‌آفرینش‌گر نخستین به‌نام سِگوی یاد می‌شود که مکان و زمان این دریا و جزیره‌هایش را آفریده است. عمل او در آفرینش، با فراخواندن نام جزایر و سپس وجود یافتن آن‌ها صورت گرفته است ( شبیه تعبیر قرآنی «کن فیکون»). این سِگوی که کارکردی چون زروان در اساطیر آریایی دارد، صرفاً نقش  آفرینش نخست را ایفا می‌کند و خبری از تکریم و عبادت نیست.  اما برخلاف مغرب، شرق این سرزمین شیفتۀ پرستش و ساختن معابد برای خدایان خودش است. مردمان این سوی دریا، چنان در پرستش این خدایان غرق شده‌اند که مردمان مغرب را کافر می‌نامند و البته مردمان مغرب نیز آن‌ها را بربر خطاب می‌کنند. گویی دریای زمین و دوتمدن غربی و شرقی آن سایه‌ای هرچند کم‌رنگ از جهان ملموس ما هستند. آن‌ها باهم در نزاع هستند؛ ولی گویا قرار است دومین قهرمان مهم این مجموعه، یعنی یک‌راهبه به‌نام تنار، به‌یاری گد، دریچه‌های اتحاد را بگشاید و حرز صلح را به دریای زمین بازگرداند.  نزدیک‌شدن به بخش‌های پایانی، حوادثی جدید رخ می‌دهد؛ سحرها و کلام جادو را بی‌اثر می‌کند و ترکی بر دیوارهای سرزمین مردگان می‌افکند. این ترک، نیروهایی متضاد را به درون دریای زمین روانه کرده، نظم را برهم‌زده و نه‌تنها زندگی انسان‌ها که زندگی اژدهایان را هم مختل می‌کند.  
اژدها در دریای زمین برخلاف سایر داستان‌های فانتزی، نقشی منفی ندارد. آن‌ها نماد عقلند و به معدود جادوگرانی که می‌توانند به زبان آن‌ها سخن بگویند، یاری هم می‌رسانند. سپس در فلاش‌بک‌هایی درمی‌یابیم که در نخستین طلایه‌های آفرینش دریای زمین، انسان‌ها و اژدهایان درحقیقت یک ‌نسل و یک ‌نژاد بوده‌اند، اما برخی از آن‌ها ترجیح دادند بر زمین بمانند و خاک و آب و زندگی مادی را انتخاب کنند. حال آن‌که برخی دیگر (اژدهایان) آزادی و آسمان و آتش را انتخاب می‌کنند و این‌گونه، سویۀ انسانی شکل می‌گیرد و زبانش از زبان نخستین (و همان زبان نیرومند و جادویی) جدا می‌شود. در انتهای داستان و جایی که چالش نهایی، زندگی همه را تهدید می‌کند، انسان‌ها و اژدهایان، جادوگران و پادشاهان، از غرب و شرق، همگی در اتحادی برای نجات جهان و ترمیم ترک دیوارهای دنیای سهمگین مردگان هستند.  اما راه‌حل نجات جهان، چیزی از جنس عشق است و نه جادو. عشقی که اتصال‌دهندۀ نیروهای مخالف است و حتی از جادوی زبان نخستین هم قوی‌تر ظاهر می‌شود و دیوارهای سهمگین دنیای مردگان را فرو می‌ریزد؛ چون اصلاً قرار نبوده چنین دیواری وجود داشته باشد. این دیوار، دیواری دروغین بوده که توسط جادوگران نخستین بنا شده تا بهشتی زمینی بیافرینند و جاودانگی را در همین جهان، از آن خود کنند. در بخش پایانی، در کنار اتحاد و یگانگی همۀ وجوه این دنیای پراختلاف، یکی دیگر از جلوه‌های اصلی اساطیر آریایی متجلی می‌شود؛ دیوارها فرو می‌ریزند و نفوس مردگان که به‌نادرست در سرزمینی برزخ‌گون مسخ شده بودند (سرزمینی که کارکردی شبیه هادس، در اساطیر یونانی‌ـ‌رومی دارد)، همگی برای ورود به زنجیرۀ زندگی دوباره به‌طرف نور حرکت می‌کنند. نوری که منبعی مقدس دارد و مکان نهایی آرامش و نیکی است (و تقدس نور در آیین میترایی را بازتاب می‌دهد) و زنجیرۀ زندگی دوباره که می‌تواند شکلی از تناسخ در ادیان هندو‌ـ‌آریایی باشد. در پایان این مجموعه، نیرویی برتر از جادو نمایان می‌شود که نیروی عشق و یگانگی است. (این یادداشت قبلتر در پرونده رمان فانتزی سایت شهرستان ادب منتشر شده بود)
      
1

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.