یادداشت مهدی لطفآبادی
1401/12/15
2.0
1
شاید اگه به عنوان یه کتاب مجزا از بربادرفته میخوندم انقدر ازش ناامید نمیشدم. بربادرفته خیلی خوب بود و خیلی ازش لذت بردم اما اسکارلت نه... و دلیل دارم براش... بربادرفته به خاطر شخصیتپردازیش بود که جذاب بود. اسکارلت لوس و ننر که حتی جنگ هم نتونسته بود بزرگش کنه و فقط جهت تغییرش رو عوض کرد. اسکارلت به خاطر این جذاب بود که خیلی وقتها نمیتونستی واکنشش رو حدس بزنی و سربزنگاه، وقتی منتظر بودی یک تصمیمی بگیره، یه تصمیم دیگه میگرفت. در مقابل رت به خاطر این هم تو دنیای ادبیات و هم سینما جذابه که شخصیت مرموزی داره. هیچ موقع دقیق چیزی ازش نمیدونیم. خانوادهش رو نمیبینیم... از کارهاش سردرنمیاریم... با همه حشر و نشر داره و از جنوبیها و شمالیها باهاش رابطهی خوبی دارند. وقتی هم لازم میبینه برای خودش احترام جلب کنه، به راحتی میتونه به خواستهش برسه. اما اسکارلت ریپلی اینطوری نیست. اسکارلت از همون اول رمان یه عاقلهزنه که بزرگ شده و چیزی برای تغییر نداره (البته یکی از دلایلش اینه که تو بربادرفته ما این رو دیدیم) اما به هر حال ما نمیتونیم اون روند تغییرش رو حس کنیم چون از اول داستان اسکارلت تغییر کرده... اسکارلت ریپلی خیلی محتاطتره و خیلی کمریسکتر زندگی میکنه و برخلاف اسکارلت میچل که پر از سوپرایز و غرور بود یه زن تیپیکال عاشقپیشه است که بارها خودش رو کوچیک میکنه تا به عشقش برسه. رت هم همینطور... دیگه اون شخصیت جذاب بربادرفته رو نداره... رت ریپلی به سادگی میشکنه، به سادگی ناامید میشه... با اون رتی که برای خواستههاش تمام تلاشش رو میکنه کیلومترها فاصله داره... در ثانی تمام زندگی رت رو ریپلی روی دایره میریزه و اون حس مرموز بودن رت رو ازش میگیره. یه گله هم از ترجمه بکنم که افتضاح بود. متأسفانه نسخهی انگلیسی پیدیافش رو پیدا نکردم اما بعید میدونم تو اصلش اینطور نوشته شده باشه. هر بار یک زنی با یک مردی خوابیده بود به کل کات شده بود و شما شاید 300، 400 صفحه بعد از یه طریق دیگه بفهمین چنین چیزی رخ داده... بعضی از این همخوابگیها تو مسیر اصلی داستان هم قرار داره و روند داستان رو خدشهدار میکنه.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.