یادداشت SHIVA

SHIVA

SHIVA

1404/3/28

        "مغازه خودکشی" ژان تولی، نه یک داستان، که آیینه‌ای ست شفاف و شکسته، روبروی جامعه‌ای که نفسش را در هیاهوی پوچی گم کرده است. تولی با قلمی به ظاهر ساده و طنزی تلخ، عمیق‌ترین زخم‌های بشری را می‌کاود: ناامیدی، پوچی، و آن میل مرموز به نابودی.در دل آن مغازهٔ کوچک با ویترینی همیشه در تغییر و کالاهایی هولناک، تولی زندگی را به تماشا می‌نشاند. "لوازم جانبی خودکشی" تنها کالا نیستند؛ نمادهایی هستند از تمام آنچه روح را می‌فرساید. برادران تِواچ، با آن کشمکش درونی و بیرونی، چقدر آشنا به نظر می‌رسند؛ گویی هر یک از ما، لحظاتی را در آن پشتِ پیشخوان ایستاده‌ایم.
اما نبوغ تولی در همین جاست: از دل تاریکی مطلق، نوری رخنه می‌کند. آن تضادِ آشکار بین پیشهٔ مرگ‌فروشی و زمزمه‌های سرکش زندگی، ضربه‌ای است به جان. کتاب، بی آنکه موعظه کند، بی آنکه امیدوارنمایی کند، با طنزی سیاه و پایانبندیِ همچون مشتی به سینه، خواننده را وامی‌دارد تا دوباره بپرسد: "آیا زندگی، حتی در سیاه‌ترین لحظاتش، ارزشِ تحملِ رنجِ زیستن را دارد؟"
"مغازه خودکشی" فقط روایتی از مرگ نیست؛ فریادی است برای زندگی. فریادی که در سکوتِ طنزآلودِ خود، گوش‌ها را کر می‌کند. کتابی ست که پس از بستنِ آخرین صفحه، همچون طوطیِ نمادینش، بر شانه‌ات می‌نشیند و در گوشت زمزمه می‌کند: "باز هم سعی کن..."
سپاس، ژان تولی، برای این شاهکارِ کوچکِ بزرگ. اثری که با شهامت، به تاریکی خیره شد و در عمق آن، جرقه‌های گمشدهٔ معنا را به ما نشان داد.
      
3

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.