یادداشت فاطمه سلیمانی ازندریانی

                خیلی وقت بود کتاب رو داشتم. بعد از خریدنش یکی گفته بود داستانش نصفه است و من هم دیگه تمایلی به خوندنش نداشتم تا اینکه این موضوع یادم رفت. بالاخره کتاب رو دست گرفتم. ترجمه خوبی داشت. من کتابی که آقای احمد پوری برای نشر نیماژ ترجمه کرده رو خوندم. خیلی روون بود. داستان درباره یه نفریه که یه نمایشنامه نوشته و...
یه طنز تلخ و سیاه
گاهی وسط داستان آدم دلش می‌خواد سرش رو بکوبه به دیوار
ولی داستان انقدر پرماجراست که نمیشه یه لحظه هم کتاب رو زمین گذاشت.
نویسنده یا شاید هم یه آدم دیگه برای کتاب یه پایانی تدارک دیده و من هم فکر کردم کتاب تموم شده.
پایان بدی هم نبود.
در راستای پیرنگ داستان بود.
ولی بعداً که پیشگفتار رو خوندم یادم افتاد کتاب نصفه است.
جدیداً تصمیم گرفتم پیشگفتارها رو آخر سر بخونم.
چون معمولاً داستان رو اسپویل میکنند.
و چی بدتر از یه داستان اسپویل شده؟
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.