یادداشت مرتضی داوری
1402/1/22
شعر معروف «در امواج سند» را مهدی حمیدی شیرازی در ۱۴ اردیبهشت ۱۳۳۰، درست در سن ۳۷ سالگی سروده است، زیرا او متولد ۱۴ اردیبهشت ۱۲۹۳ در شیراز بود. این شعر در کتاب «دیوان حمیدی؛ جلد اول( پس از یک سال)»، نشر پاژنگ، ۱۳۶۶، به چاپ رسیده است.شعر درباره سلطان جلال الدین خوارزمشاه است که شجاعت و دلاوری او موضوع این شعر زیباست. شعر در اصل، در ۶۸ بیت و در قالب چهار پاره سروده شده است. آغاز شعر این است: به مغرب سینه مالان قرص خورشید نهان می گشت پشت کوهساران فرو می ریخت گردی زعفران رنگ به روی نیزه ها و نیزه داران جلال الدین پس از مرگ پدر به سلطنت رسید. او خود را از جزیره آبسکون به خوارزم رسانید که در محاصره مغول بود، اما دیگر شاهزادگان خوارزمشاهی به سبب رقابت با او به دشمنی با او برخاستند و حتی قصد جانش کردند. از این رو از آنجا گریخت و به خراسان آمد و به سبب رویاروییهای جسته و گریخته با دسته های جنگی مغولی و شجاعت او، نور امیدی در دلهای ایرانیان تاباند و آنان را به دفاع از شهر و دیار خود واداشت. جلال الدین پس از ناکامی در گردآوری قوا، به غزنین رفت که زمانی در آنجا از جانب پدرش حاکم بود و هوادارانی داشت و در آنجا به تخت سلطنت نشست و در جنگ با یکی از لشکریان مغول، او را به سختی شکست داد. این جنگ که به جنگ پروان(بین غزنه و بامیان) نامبردار شد، آخرین شکست عمده مغولان در ایران بود که تجربه ای شد برای جنگ مغول با جلال الدین. این جنگ در تقویت روحیه مردم نیز بسیار موثر بود، از این رو چنگیز خان شخصا عازم جنگ با جلال الدین شد و به غزنین آمد. سپاه خوارزمشاهی به سبب نزاع بر سر غنایم جنگی، همراهی اندکی با جلال الدین کردند که نشان از ناتوانی سیاسی و تسلط نداشتن جلال الدین بر کارگزاران و زیردستان خود بود. جلال الدین چون به تنهایی تاب برابری با چنگیز را نداشت تصمیم گرفت از غزنین خارج شود و از رود سند بگذرد و به هند برود و نیروهایی از پشت مرزها گردآورد و بار دیگر بازگردد، اما او و دسته کوچک جنگی و خانواده اش با مغولان روبرو شدند. جلال الدین با برجای گذاشتن ثروت و خانواده اش، تنها با اسب خود به آب سند زد و سالم به آن سمت رود رسید. خرندزی زیدری نسوی در کتاب سیرت جلال الدین مینکبرنی، که سرگذشت جلال الدین خوارزمشاه است در مدت یازده سال، تاریخ این جنگ و گریز را چهارشنبه هشتم شوال ۶۱۸ آورده است که برابر با ماه آذر یا ماه دسامبر است. جلال الدین سپس در سال ۶۲۲ با سپاهی که از هندوستان فراهم آورد، به ایران بازگشت و به تصرف شهرهایی چون کرمان، اصفهان، آذربایجان، گرجستان به ویژه تفلیس پرداخت در تفلیس به دستور او، همه مسیحیان تفلیس را از دم تیغ گذراندند به جز تعدادی که از بیم جان اسلام آوردند. به دستور جلال الدین، مردان آنان را ختنه کردند تا اسلامشان کاملا به تحقق بپیوندد. جلال الدین که همه توان خود را به پشت مرزهای دوردست شمال غربی مصروف کرده بود، بهترین موقع را در اختیار مغولان گذاشت تا شهر به شهر به پیشروی ادامه دهند. عاقبت در سال ۶۲۸، زمانی که جلال الدین در آذربایجان بود، و مغولان به شمال بین النهرین و تا حدود دیاربکر رسیده بودند و در حال پیشروی بودند، پس از جنگ و گریز با آنان، مغولان در شمال دیاربکر به او رسیدند و سپاهیانش را تار و مار کردند، اما به خود او دست نیافتند و سرنوشت او در ابهام است؛ گروهی گفتند جلال الدین به کردها پناه برد که آنان به سبب طمع در جواهرات او یا انتقام از او، او را کشتند؛ گروهی گفتند از دنیا دست کشید و به تصوف گرایید، و گروهی معتقدند در اختفا به سر برد تا زمان مناسبی بیابد تا دوباره بر ضد مغولان بشورد. دکتر شیرین بیانی در کتاب «دین و دولت در ایران عهد مغول» در جلد نخست، به داوری درباره جلال الدین می پردازد. ایشان او را دارای دو سیمای متفاوت می داند: جلال الدین تاریخی و جلال الدین آرمانی. جلال الدین تاریخی شاهزاده ترک نژادی بود که سراسر زندگی او به درگیری با رقیبان و دسته بندی های خانوادگی گذشت. تربیت او در نزد پدری بود که فاقد شم سیاسی واقع بینانه بود. او هیچ گاه طرز حکومت صحیح را نیاموخته بود، و آنچه آموخته بود تنها فنون جنگی بود که با شجاعت فطری او آمیخته بود. او به کار فرماندهی سپاه می آمد نه سلطنت. چنانچه همواره شهرها را خوب فتح می کرد، اما در نگهداری آنها عاجز بود. اما جلال الدین آرمانی، تنها قهرمانی بود که در برابر دشمن مردانه ایستادگی می کرد و امید دستیابی به یک پیروزی گنگ و محو را در دل مردم رنده نگه می داشت. نکته دیگر آنکه در جنگ چنگیزخان با جلال الدین بر کنار سند، لشکر چنگیز خود را به آب نزدند و به دنبال جلال الدین نرفتند. شاید این کار آنان به تقدس آب در نزد مغولان بازگردد. آن گونه که دکتر شیرین بیانی در کتاب پیش گفته آورده اند، آب در نزد مغولان مقدس بود و می بایست دور از هرگونه آلودگی قرار گیرد، زیرا ارواح در کنار آبهای زلال و جویبارها زندگی می کردند. به این جهت لباس و سایر لوازم خود را به ندرت در آب می شستند، و حتی در مواقعی از سال حق شستن بدنهای خود را نیز در آب نداشتند. به ویژه در بهار و تابستان که بر اثر جریانات جوی، ریزش باران و رعد و برق بسیار اتفاق می افتد، کارهایی از این قبیل ممنوع بود: آبتنی در روز و حتی شستن دست و لباس در جوی و پهن کردن آن در صحرا و برداشتن آب با ظروف طلا و نقره و به طور کلی ظروف فلزی دیگر، و معتقد بودند خدا خشمگین می شود و رعد و برق برمی انگیزد. مغولان تا پیش از تشکیل حکومت منطقه ای خود، به یگانه پرستی ناقصی معتقد بودند و خدای بزرگ جاودانی را که «تاب تانگری» به معنی خدای مطلق و خدای متعالی می نامیدند، می پرستیدند و «آسمان جاویدان» را نموداری از او می دانستند و می ستودند و آن را ایجادکننده و اداره کننده کاینات می دانستند، از این رو عناصر و جلوه های گوناگون آسمان چون خورشید و ماه و ستارگان و کسوف و خسوف و رعد و برق را پرستش می کردند. آدرس کانال من در ایتا: @joreeha1
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.