یادداشت ثنا
5 روز پیش
4.2
5
«یکم دقت کردم دیدم دارم کل کتاب رو بازنویسی میکنم.» دیشب تصمیم گرفتم بعد از دو سه بار خوندن این کتاب جملههایی که زیرشون خط کشیده بودم رو بنویسم و (تصویر دوم). نوشتن از این کتاب احتمالا جز سختترین کارهایی که اینجا انجام دادم. دلیل اصلیش ارتباط عمیقیه که با نویسنده و استر پیدا کردم. حباب شیشه شاید تنها کتابی بود که بعد خوندنش حس کردم «این رو برای من نوشتن!». داستان کتاب خیلی پیچیده نیست. استر دختر ۱۹سالهای که تابستون به همراه چند دختر برنده جایزه شدهی دیگر، به نیویورک فرستاده میشه. بعد از گذروندن این دوره دخترها یه جورایی برای زندگیشون تصمیم میگیرند. اما شرایط استر خیلی متفاوت میشه. شرایط بیرونی شاید فرقی نکرده باشه اما استر حس جنینی رو داره که داخل یه شیشه آزمایشگاهی گذاشته شده. این شیشه همراه اونه چه در پاریس چه در بانکوک و چه نیویورک. بعضی وقتها خیلی دوست داری در مورد حس و حالت برای بقیه توضیح بدی، بعضی وقتها هم مجبوری، اما کلمه و جملهای برای توصیفش وجود نداره. حالا فکر کن کتابی رو پیدا میکنی که توی اون تمام چیزهایی که حس میکردی ولی نمیتونستی توضیح بدی، تبدیل به کلمات شدن! سیلویا پلات فوقالعادست! یکی از دلایل قابل درک بودن و واقعی بودن استر (شخصیت رمان) زندگی شخصی سیلویاست. اون هم مانند استر درگیر تمام این شرایط بوده، مدتی در آسایشگاه به سر برده و حتی تحت الکتروتراپی هم قرار گرفته. اما در نهایت در سی سالگی و وقتی کودکی یکساله داشته، شاعری معروف بوده و پیش از انتشار این کتاب خودکشی کرده. (حتی در کتاب جایی استر میگه «قهرمان کتابم خودم خواهم بود. با قیافه مبدل.») فضای این کتاب به صورت عجیبی برای من یادآور ناتوردشت و هولدن عزیز بود. در مورد ترجمه باید بگم خیلی مشکل ویرایشی یا جملههای بیمعنی وجود نداشت اما من جسته گریخته بخشهایی از کتاب اصلی رو خوندم و به نظرم خیلی از جملهها میتونست جذابتر ترجمه بشه. خوندن این کتاب رو به همه توصیه میکنم؟ قطعا نه! اگه تو شرایط خیلی سختی هستید به نظرم سراغ این کتاب نرید. همینطور اگه سابقه سلف هارم دارید شاید بهتر باشه یه سری از قسمتهای کتاب رو رد کنید. «سکوت، غمگینم میکرد. سکوت سکوت نبود سکوت خودم بودم.» «حس کردم حفرهای در زمینم.» «وقتی به صفحه آخر رسیدم متاثر شدم. دلم میخواست لابهلای آن خطوط سیاه جایی بخزم.» (منم همینطور) «بعد از آن چیزی در من منجمد شد.» «اگر توقعی از کسی نداشته باشی هیچوقت نا امید نمیشوی.» “I took a deep breath and listened to the old brag of my heart. I am, l am, l am.”
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.