یادداشت bahar.hf
5 روز پیش
و آن منم که دوان دوان از پی سرابهاست آنکه پیوسته منکر حیات بود و هرگز آرامشی نداشت... _درد این نبود که مرگ قابل رؤیت بود، مشکل اینجا بود که مرگ و زندگی همزمان پیدا بودند. دستی موهن به مقدسات، پرده ای را که از ازل، راز مرگ و زندگی را پوشانده بود، کناری زد و راز آنها دیگر فاش شد، اما مانند حقیقتی که به زبانی ناشناخته رسم شده باشد، نامفهوم باقی ماند... .(ص۱۱۱) _برای چه انقدر راحت و شاد و آزادم؟ آن هم آزاد به معنای واقعی؟ به اعدام فردا فکر می کنم و انگار اصلا وجود ندارد چنان آزادم که انگار توی زندان نیستم و از زندانی آزاد شده ام که تمام عمرم را در آنجا بودم.... .(ص ۱۲۷) * توی مقدمه ی کتاب اشاره می کنه که آندریف توی نوشتن این داستان تحت تاثیر تولستوی به خصوص مرگ ایوان ایلیچ بوده. شاید بشه اضافه کرد که عنوان هر دوی اونها، انتهای داستان رو لو میدن، ما می دونیم کاراکترها قراره بمیرن، پس در واقع نویسنده می خواد توجه خواننده رو به چیز دیگه ای غیر از روایت محض سوق بده. آندریف توی این کتاب ماجرای ۷ نفر محکوم به اعدام رو روایت می کنه. ۷ انسان متفاوت، ۵ انقلابی با زندگی و کاراکترهای متفاوت، یک رعیت و یک راهزن تاتاری. (جدا از فصل اول که با رو به رویی وزیر_ که قرار بود توسط انقلابیون ترور بشه_ با پدیده گنگ و نامفهوم مرگ شروع میشه). این آدمها پیشینه ی زندگی متفاوتی دارند و اونچه که اونها رو مشابه کرده، حالا روبه روی اونهاست، یعنی مرگ. چیزی که همه ی تلاش بشر رو برای به دست آوردن اونچه که آزادی و سعادت می خونه_ در نظرشون_ ابلهانه جلوه میده. آندریف برای تجربه ی هرکدوم از این کاراکترها توی سلول انفرادی_ جایی که توی تنهایی با زندگی و مرگشون رو به رو می شن_فصل مجزایی رو اختصاص می ده. رنج ناشی از آگاهی از زمان مرگ، برای هر ۷ نفر یکسانه و خود آندریف این اشتراک رو از زبون یکی از کاراکترها " شادی غم زدگان" نامگذاری کرده. همون خودآگاهی اضطراب آوری که یادآور تجارب و دلهره های نیچه و کیرکگور در مقابل معنا و مفهوم این درد و رنج مشترکه. حال و هوای کتاب با وجود بدبینی آندریف، روشنه. در حالیکه اراده ی هر فرد رو توی زندگیش ستایش می کنه، این اراده رو به چالش هم می کشه: _ نه به مرگ می اندیشید و نه زندگی. هوش و حواسش را جمع کرده بود و با خونسردی و دقت بسیار سرگرم بازی شطرنج بود. شطرنج باز ماهر ما از روز اول دستگیری، یک دست بازی دشوار را در ذهنش شروع کرده بود و بدون توقف آن را ادامه می داد. اعلام حکم اعدام با چوبه ی دار هم هیچ یک از مهره ها را بر آن تخته ی نامرئی شطرنجش به حرکت در نیاورد. حتی این فکر که احتمالا این بازی را به پایان نخواهد رساند، او را از حرکت باز نداشت، و صبح آخرین روز هستی اش روی کره ی زمین را با اصلاح یکی از حرکتهای ناموفق روز قبلش آغاز کرد... چندین بار به عقب باز گشت و بازی را از ابتدا چک کرد. با هیچ حرکت اشتباهی رو به رو نشد، اما نه تنها احساس اشتباه مسلم از بین نرفت بلکه همچنان شدیدتر و اسفبارتر میشد...(ص۱۲۴،۱۲۵) * شطرنج، اراده و زندگی فرد که در قالب این بازی ارائه شده و صحنه ی آخر کتاب وقتی که هر هفت نفر با پای پیاده به سمت جایگاه اعدام حرکت می کنند، چقدر منو یاد فیلم مهر هفتم برگمان انداخت. هرچند، به طور مشخص، فیلم برگمان عناصر هنری متمایز و مختص روایت خودشو داشت.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.