یادداشت مرضیه نفری

چشم سگ: مجموعه داستان
        اولین وظیفه داستان قصه گویی است. عطایی در اکثر داستان های چشم سگ ما را به شگفتی وا می دارد. برایمان قصه می گوید و ما منتظریم تا پایان قصه را بشنویم. تعلیق، صحنه پردازی عالی، استفاده از نمادها عالی است. زبان شیرین و افزودن ترکیبهای افغانی داستان را برایمان دلنشین تر می کند و ما را وا می دارد که بعضی جمله ها را دو یا سه بار بخوانیم. 
داستان گالیله یکی از بهترین داستان های کتاب می باشد. شروع بسیار خوب، استفاده درست و به جا از نمادها، به ویژه نماد مار، تعلیق بسیار بالا و همراهی با شخصیت اصلی. 
عطایی در همان جملات اول هر داستان مشخص می کند که ما با یک جغرافیا و یک انسان از یک اقلیم دیگر روبرو هستیم. هر جوری هست همان ابتدا به ما می رساند که ما با یک شخصیت افغان مواجه هستیم. بعد شروع می کند تفاوت ها را می گوید. دنیای یک فرد افغانی را، چیزهایی که هرگز به چشم من ایرانی نیامده است را بازگو می کند. تنهایی، غربت، حس نادیده انگاشتن، حس تحقیر و بی وطنی را با تک تک جمله های کتاب لمس می کنیم و به هیچ عنوان شعارگونه نشده است. 
جمله ها ساده، صحیح  و روان نوشته شده اند. استفاده از ترکیبهای فعلی خوب بدون اینکه به ساختار جمله آسیب بزند.  دایره واژگان وسیع است و ما با فعل ها و ترکیبهای جدید آشنا می شویم و لذت داستان خوانی مان افزایش می یابد.
•	همان بالای شهر می جوید و یک دست کت و شلوار مرتب می خرد.
•	عقل کرد عقاب ها و شاهین ها را همان بیرجند رد کرد
•	توصیف های بسیار خوب و عینی
•	رئیس شادان گفته بود مهمان ها از رده بالاهای تهران اند—رده بالای تهران یعنی رده بالای ایران.
•	شب بی نصیب
•	مار پا ندارد و خزیدنش او را یاد مادر علیلش دم مرگ می اندازد.


پل های داستانی خیلی خوب بکار رفته است. خیلی روان و لغزنده از این فضا سر می خوریم در فضای بعد. هیچ جا احساس گنگی نمی کنیم و همراه راوی پیش می رویم. 
-	ضیا نگران بود ومدام سرش را برمی گرداند ببیند مار دنبالش می آید یا نه. از دنباله رو داشتن خوشش می آمد. یاد زنش شبنم افتاد که در بازار کابل دنبال ساعت عروسی با احتیاط پشت سرش راه می رفت. 
شخصیت ها به مرور و هدف مند اضافه می شوند. هیچ شخصیت اضافه ای نداریم که کارکرد داستانی نداشته باشند. مثلا شخصیت ستایش در داستان ، یاد دختر او را زنده کرد و در آخر به بهانه تولد او ، حس تحقیر و تصمیم نهایی شخصیت رخ داد. 
پسخانه هم داستان جذابی بود. دوباره با یک تعلیق خوب روبرو هستیم. شک و تردید در کل داستان طنین انداخته است و خواننده تا چایان داستان نمی تواند پایان قصه را حدس بزند. شخصیت ها و فعل هایشان باورپذیر هستند.نویسنده از هر فرصتی برای نشان دادن تفاوت های ایرانی و افغانی استفاده کرده است. در داستان پسخانه حتی جنگ هایشان را با هم مقایسه می کند و چقدر در این داستان با همین واگویه ها توانسته فضاسازی افغانستان را خوب دربیاورد. از هر موقعیتی سود جسته تا نشان دهد که ایرانی ها خیلی جاها افغانها را نادیده گرفته اند و تحقیرشان کرده اند.
      
2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.