یادداشت زینب

زینب

زینب

1404/3/2

        داستان عجیبی بود که فکر نمی‌کنم به این زودی‌ها از ذهنم بره. نویسنده، در عین سادگی قلمش، خیلی خوب جزئیات رو توصیف میکنه و شما رو درگیر فضای داستان می‌کنه. داستان پرکشش است و شما رو با خودش همراه می‌کنه. 

چیزی که برام عجیبه واقعی بودن اصل داستانه. تصورش سخته. داستان در مورد یکی از اعضای خیلی ساده‌ی مجاهدین خلقه که از ترس دستگیر شدن به خونه‌ی روستایی‌شون پناه میاره و با همکاری پدر و مادرش در طویله‌ای در کنار گوسفندان پنهان می‌شه؛ به این امید که به زودی سازمان به کمکش میاد یا حکومت عوض می‌شه. اما این زندانی کردن خودخواسته بیست و چندسال طول می‌کشه و ...

بارها در طول داستان با خودت می‌گی ترس آدم رو به کجا می‌رسونه که حاضر می‌شه به هر خفتی تن بده. از طرفی، به قول یکی از دوستان در همین کامنت‌ها، آیا چنین فردی رؤیای نجات ایران رو داشت که رنج عزیزترین نزدیکانش رو می‌دید اما به خاطر ترس کذایی‌ش قادر به هیچ‌ کاری نبود؟
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.