یادداشت مهدی منزوی
1403/11/13
"آنانیموس" اثر "فریور خراباتی ۱۴۰۳" یک داستان کوتاه حدود ۱۰۰صفحه ای درباره یک ناشناس متولد دهه شصت. آقای خراباتی نویسنده طنز هستند قبلا هم چند کتاب ازشون خوندم مثل رولت روسی و ورماخت درباره تاریخ روسیه و آلمان که خوشم اومد. اما این کتاب اونقدرها طنز نداره و بیشتر مرور زندگی یک آدم معمولیه. البته نمیشه با مجموعه آبنباتهای آقای مهردادصدقی مقایسه کرد چون اون خیلی مفصل تره. در خود کتاب این شخصیت ناشناس خودش رو اینطور توصیف میکنه: "نه خود را ابلیس میدانم نه قدیسی پاک یا منجی بشریت، خودم را بیشتر شبیه گاو تصور میکنم، گاوی بیبرنامه و رویاباف! با ظاهری معمولی و قدی متوسط. نه در دسته چاقها قرار میگیرم و نه لاغرها. موهایم نه کمپشت است و نه پرپشت؛ بدون حالت خاصی.... حتی خال یا زخم و ماهگرفتگی هم ندارم که مشخصهام باشد. بااینکه همیشه مطالعه میکنم اما عینکی نیستم. رنگ محبوبم برای لباس، طوسی و خاکستری و سرمهای است که به خودی خود خنثی به حساب میآیند...صورتم ایرادی ندارد اما در دسته خوش قیافه ها قرار نمیگیرم. صدایم هم طنینانداز و یادآور صدای خاصی نیست...صدایم در بهترین حالت، معمولیست. هیچ سازی هم نمیزنم...در هیچ رشته ورزشی هم حرفهای نیستم...اسکی و شنا یا اسکیتسواری بلد نیستم و از ارتفاع هم میترسم. گیاهخوار، حامی حقوق حیوانات، آتئیست و بهطور کل عضو هیچ گروه و جریان خاصی نیستم. همه اینها از من آدمی ساخته که سر و ته معرفیاش با دوسه جمله کوتاه هم میآید و ترجیح خودم 'کتاب شناس' بودن است." داستان از روز بازی معروف ایران-استرالیا شروع میشه مورخ ۸ آذر ۱۳۷۶ که راوی ناشناس نوجوان بوده و عشق دختر همسایه و باز کردن کتابفروشی و عاشق یک مشتری شدن و در انتهای داستان ۴ آذر ۱۴۰۱ با بازی ایران-ولز در جام جهانی پایان مییابد. یک قسمتهای طنز کتاب مربوط به خاطرات پدربزرگ آقای ناشناس هست که جملات قصاری هم دارند. "قدیمیهای لنگرود از پدرپدربزرگم همیشه به 'متدین و معتمد و خانمباز و پدرسوخته' یاد میکنند." "پدربزرگ در دفاع از پدرش میگفت: به هرحال آقا تاجر بود و پی منفعت بیشتر، اما بیانصاف نبود. زبونم لال حتی اگه قاچاقچی هم میشد، باز خدا و پیغمبر سرش میشد و جنس بد دست مشتری نمیداد." "پدربزرگم همیشه میگفت: 'آدم جایی که نون درمیآره، شلوارش رو در نمیآره.' پیرمرد همیشه محتوای حرفهایش درست بود، اما طرز بیانش مشکل داشت." "به قول پدربزرگم، مردم توی مانتوفروشی با وسواس بیشتری پی جنس میگردند تا کتابفروشی." پدربزرگ قبل و بعد از انقلاب کتابفروشی داشته ولی پدر نمیتونه شغل پدربزرگ رو ادامه بده و ورشکست میشه. ولی پسر یا همون ناشناس بعد از ستاره دار شدن در دانشگاه و اخراج، کتابفروشی در تهران دایر میکنه. ناشناس در مورد چاپ کتابهای نفیس میگه: "اصلا کتاب وقتی نفیس چاپ میشود و قیمتش غیرمعقول میشود، یعنی قرار نیست خوانده شود و میشود چیزی دکوری و لوکس؛ مثلا دیوان بابا طاهر عریان چرا باید نفیس چاپ شود؟!" "پدربزرگ میگفت: ما کتابفروشها مسئول اینکه آدمها چه کتابهایی بخونن یا نخونن نیستیم؛ ما فقط فروشندهایم." ناشناس در مذمت بلاگرها میگه :"مدتها تلاش کردم به جنگ این بلاگرها بروم، اما باید اعتراف کنم شکست خوردم. زورشان از ما بیشتر است، چون سرمايهگذاری آنها روی حماقت مردم است و قرنهاست که هر کسب و کاری که روی حماقت بشر حساب باز کرده، به راحتی شکست نمیخورد." مثلا "در بایوی صفحهاش نوشته: متاهل و متعهد، روزمرگیهای یک زن و یک مامان." ۱۱۱ صفحه #آنانیموس #فریور_خراباتی #نشر_مون
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.