یادداشت سهیل خرسند
1401/9/12
در ابتدا همانند روالِ گذشته نظرم رو در مورد ترجمهی کتاب بیان میکنم٬ من این کتاب رو با ترجمهی آقای سروش حبیبی از انتشارات فرهنگ معاصر خواندم و ترجمهی روان و خوبی داشت. در توصیفِ کلیِ کتاب باید بگم یکی از شاهکارهایِ ادبیاتِ روسیه و از نظر کیفیت و خلاقیت بیان جزئیات بدون خسته کردن خواننده با اختلاف فراوان برترین در میان آنها. نویسنده به شکلی در بیان جزئیات توانا بود که در تمامی لحظات خواننده براحتی میتوانست خود را جایگزینِ شخصِ مورد نظر و یا حاضر در آن محیط کند و غرق در لحظات داستان شود. گاهی در هنگام خواندن برخی کتابها ما نقد به این داریم که نویسنده خیلی وارد جزئیات شده و اینگونه خسته میشویم یا کتاب را کنار میگذاریم یا به سختی خواندنِ آن را ادامه میدهیم اما هنر گنچاروف ورود به جزئیات به شکلی بود که خواننده پس از مطالعه از بیان آنها از او تشکر کند. بریم سراغ جزئیات٬ کتاب از چهار بخش تشکیل شده و من به خوانندهها قبل از شروع کتاب پیشنهاد میکنم همانند وقتیکه زمستان در پیچهای جادهی هراز با دنده سنگین حرکت میکنند تا مبادا باعث عدم کنترل خودروی خود شوند٬ خواندنِ بخشِ اول را نیز کمی با حوصله و آرامش مطالعه کنند تا خستگی یا گاهی اعصاب خوردیها از این همه تنبلیِ آبلوموفِ دوست داشتنیِداستان باعث نشه از کوره در برن و کتاب رو به طرف خیابان پرتاب کنند چون من به شما قول میدم که اگر به سلامت از بخش اول عبور کردید نویسنده شما را با لذت غرق داستان و تا انتها شما را همراه خود کند. در بخش اول کتاب نویسنده به بیان اخلاق٬ رفتار و سبک زندگی آبلوموف پرداخت با تمام جزئیاتی که شاید به عقل جن هم نمیرسید به شکلی که گاهی به حال او میخندیم و گاهی دلمون میخواد یک چوب برداریم بیفتیم به جان آبلوموف انقدر بزنیمش تا دلمون خنک شه. در بخش دوم کتاب آبلموف عاشق میشه و ما میریم سراغ اینکه بفهمیم آیا عشق میتونه باعث تغییر این سبک زندگی آبلومویسم بشه یا نه. دربخشِ سومِ داستان بیان جزئیات از عشق و روابط انقدر زیاد شد که من در انتهای این بخش به خودم قول دادم که اگر بخشِ چهارم اینگونه ادامه داشته باشه خواندنِ کتاب رو ادامه ندم٬ اما نویسنده بخش چهارم رو طوری شروع کرد که من متعجب و میخکوب پای ادامهی داستان نشستم. من مثل همیشه در بیان جزئیات سعی کردم کلی گویی کنم تا اصل داستان اسپویل نشه و در هنگام خواندن کتاب لذت کامل رو ببرید. در مورد آبلومویسم باید بگم که نویسنده٬ این کتاب رو ۱۶۲ سال قبل نوشته و این بی انصافیه که ما الان بیایم نویسنده رو بخاطر اینکه تمام مشکلات آبلوموف رو سستی و تنبلی دانسته و ناشی از نوع تربیتش در کودکی نقد کنیم همونطوری که در آن زمان وقتی یکی سرما میخورد پزشک میومد بالای سرش ممکن بود از روی جهل برای درمانش سفر به خارج رو تجویز کنه همونطور که یکبار در داستان بابت یک بیماری پزشک به آبلوموف کم مانده بود سفر دورِ دنیا تجویز کنه! اما اگر بخوایم از نگاه امروزی به موضوع نگاه کنیم بله هم نوع تربیت شخص در کودکی و هم تنبلی ذاتی شخص مهمه اما موارد بسیاری ممکنه باعث بشه یک شخصیت کاملا فعال رو به این روز برسونه که خود من تجربه کردمش. امروزه مداخلات زیادی جهت درمان شخص میشه انجام داد که طبیعیه اون زمان چنین علمی وجود نداشت. من با آبلوموف همزاد پنداری کردم چون درسته در کودکی به مانند او بزرگ نشدم و به عکس مردی بسیار فعال بودم و لحظهای در جای خود بند نمیشدم اما پس از جدایی از عشقم حدود ۳ سال با این سبک زندگیِ آبلومویسم زندگی کردم حتی یکبار در هنگام خواندن کتاب در این سایت گفتم کاش در آن زمان دوستی همانند شتولتس داشتم تا منو به زندگی برگردونه٬ بالاخره در ادامه به زندگی برگشتم و البته باید ببینیم آیا روزی مثل آبلوموف مجدد به این بیماری مبتلا میشم یا خیر؟!؟ در هنگام خواندن این کتاب سوالی در ذهنم ایجاد شد که در اینجا گنچاروف و در جنایت و مکافات و برادران کارامازوف و قمارباز داستایوفسکی آیا نسبت به وضعیت اقتصادی روسیه (شوروی) سیاه نمایی کردهاند یا خیر؟ براستی برای من باور کردنی نیست شخصی ارباب باشه و به قول گنچاروف با ۳۰۰ رعیت سالانه حدود ۷۰۰۰روبل درآمد داشته باشه اما هر روز نیاز به وصله پینه جوراب و کلاه و دستکش و لباسهای خود داشته باشه یا به قول داستایوفسکی شخصی بازنشسته شده باشه و حقوق سالیانهاش کفاف زندگی یکماه شهرنشینی پسرش رو نکنه٬ برای این سوال هم به خود قول دادم مطالعه و تحقیق کنم در مورد نرخ برابر روبل و دلار در آن دوران و وضعیت اقتصادیشون. اما در نهایت باید بگم خیلی زشت بود وقتی به برادران کارامازوف و جنایت و مکافات ۵ ستاره دادم بخوام از این کتاب ستاره کم کنم برای همین ۵ ستاره بهش دادم و خواندن این کتاب رو به همهی دوستانم پیشنهاد میکنم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.