یادداشت mahshid
1403/10/12
فکرش را هم نمیکردم که دو روزه تمامش کنم از سهشنبه صبح که در ملاقاتی هیجان انگیز امانت گرفته شد استارت خواندنش را زدم و چهارشنبه ظهر به اتمام رساندمش . کتابی را به پایان رساندم که در آندرد و عشق موج میزند کتابی که با بندبندش می توان زار زد با تمام وجودم هر تکه راد رک میکردم. و تصویر سازی د ذهنم شکل میگرفت از بیمارستان گرفته تا رقص رو یخ همه را در ذهنم مجسم کردم . محتاط بودن استلا حرصم میداد اما میدانستم او فقط تمام تلاشش را میکند که جای خالی خواهرش را برای والدینش پر کند همین... 😥 اما رفتار ها و کار های ویل را به حدی میپسندم که کلمه ای برای توصیفش ندارم فقط میتوانم بگویم او یک جنتلمن واقعی است جنتلمنی که من و دخترانی مثل منو جذب خودش میکننه 😵💫 الان که دارم متن را مینویسم صفحه به صفحه ی کتاب را دوباره مرور میکنم و دوست دارم دوباره کتاب را از اول بخوانم تا بیشتر غرق در داستان شوم داستانی که در بیمارستانی با دیوار های سفید شروع میشود .🖇️🍃 پایان بندی کتاب: دوسش داشتم همین کلمه کافیست ویل مثل هر عاشقی که جانش را برای معشوقه اش میدهد عمل کرد ((همان جنتلمنی که من در بند های میانی گفتم.)) اما استلا به نظرم میتوانست بعد از اینکه بهبودی اش را به دست آورد به دنبال ویل میرفت اما ریچل لیپینکات جور دیگری برنامه ریزی کرده بود ؛ او جوری برنامه را چیده بود که «آنها در فرودگاه با پنج قدم فاصله هم دیگر را ببینند .» در هر صورت ۵ قدم فاصله رو خیلی دوسش داشتم اما به نظرم میتونست که بیشتر ادامه پیدا کنه تا آینده ی ویل و استلا بیشتر معلوم بشه .‼️❣️ ((اگر رمانتیک خوان قهاری هستی بهت پیشنهاد میکنم که حتما بخونش:)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.