یادداشت فاطمه سلیمانی ازندریانی
1400/9/17
#گیلتی_پلژر هر چیزیه که ما بهش علاقه داریم ولی به دلایلی خجالت میکشیم بگیم. مثلا یه آهنگ، یه فیلم یه کتاب یا هر چیزی که خیال کنیم در شأن ما نیست. حالا یه ضد هم داره، از یه چیزی خوشمون نیاد ولی خجالت بکشیم بگیم. اسم این نمیدونم چیه... 😊😊😊 حالا اونی که من دوستش ندارم ولی روم نمیشه بگم فیلمِ #قصههای_مجید ه... چون کلاً سوءتفاهم و خرابکاری و... اعصابم رو به هم میریزه. یادمه یک بار یکی از دوستانم که دوران نوجوانیش قصههای مجید رو خونده بود میگفت"کتابش یه سر و گردن بالاتره، اصلاً یه چیز دیگه است" این تقریباً دربارهی نود درصد فیلمهای اقتباسی صدق میکنه. بعدها شنیدم که مجید یه کپی از کودکی نویسنده است. #هوشنگ_مرادی_کرمانی #شما_که_غریبه_نیستید رو نویسنده خیلی بعد از قصههای مجید نوشته. داستان همون کودکی... پسری که مادرش رو در کودکی از دست داده، یه پدر دیوانه داره و توی روستا پیش پدربزرگ و مادربزرگش زندگی میکنه. یه پسر شیطان و خرابکار که به عقیدهی عدهای سرخور و بدقدم هم بوده. اما نه تنها از خوندن این خرابکاریها اعصابم خرد نشد، بلکه کتاب چسبیده بود به دستم و بیش از سیصد صفحه کتاب رو توی یک نشست خوندم. انقدر که این روستا قشنگ بود و انقدر که زبان نویسنده شیرینه. این کودک خرابکارِ دوستداشتنی که چه سختیهایی توی زندگیش نکشیده. مخصوصاً دوران نوجوانی که دیگه پدربزرگ و مادربزرگ هم نبودن. پدربزرگ مهربان و مادربزرگی که غر میزنه، دعوا میکنه اما معلومه که عاشق نوهشه. اگه دنبال یه کتاب حال خوبکن میگردید این کتاب رو به شدت توصیه میکنم. یه کتاب پر از رنگ انقدر که دلم خواست به یه روستا سفر کنم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.