یادداشت لندرانی

        بین کتاب‌هایم بود. یک روز دیدم دست مادرم است. نمی‌گذاشتش زمین. با خودم گفتم مگه چه کتابیه که مامان اینجوری غرقش شده؟! 
فردایش مادر شروع کرد به تعریف داستان های کتاب. اینقدر با ذوق و پر شور تعریف می‌کرد که دلم خواست. کتاب را برداشتم. تا تموم نشد نزاشتمش زمین. حقا که لایق تعریف بود. 
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.