یادداشت مها

مها

مها

1403/10/5

        پولیانا، من خیلی اتفاقی و به موقع تو را شناختم.
چیزی که باعث شد بیشتر از همه دوستت داشته باشم، این بود که یکجورایی من هم مثل تو قدرت شگفت‌انگیز دیدن قشنگی در هر چیز را داشتم و تا حدودی بازی “خوشحال بودن” را بلد بودم. 
اما یک روز به خودم آمدم و دیدم انگار مدت‌هاست که دیگر نمی‌توانم، انگار بلد نیستم و گویی هیچ‌وقت هم بلد نبوده‌ام.غصه‌ام شد، چون نتوانستن غم‌انگیزه.تصمیم گرفتم کتاب کودک و نوجوان بخوانم و با تو آشنا بشوم به امید اینکه قدرت از دست‌رفته‌ام را بازیابم.

پولینا، دیدم که تو هم گاهی نمی‌توانی، می‌دونم نتوانستن بقیه مایه‌ی شادی نیست، اما اینکه بدونی همه گاهی نمی‌توانند و  نتوانستن اون‌قدرها هم غصه ندارد، مایه‌ی خرسندیست.

پولیانا تو بهم یاد دادی که کسی که یک زمان توانسته، باز هم می‌تواند و اتفاقاً هر چی سخت‌تر باشه، قشنگ‌تر هم هست.در نهایت اینکه مهم نیست گاهی غم و نتوانستن بر زندگی سایه می‌افکند، چون می‌گذرد و باید گذاشت که راحت بگذرد.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.