یادداشت فاطمه سلیمانی ازندریانی

ملاصالح: سرگذشت شگفت انگیز مترجم اسیران ایرانی در عراق
        باید از بینندگان برنامه ماه عسل باشید و اگر هم نیستید، یک روز اتفاقی با زبان روزه و بی¬حال از روی اتفاق در حال تماشای برنامه ماه عسل باشید و تعجب کنید از حضور این همه میهمان در یک برنامه تلویزیونی و حتی این شبهه پیش بیاید که شاید اینها همه تماشاچیان حضوری یک شوی تلویزیونی هستند و مهمان کس دیگری است. کنجکاو که بشوید و خوب که دقت کنید متوجه می¬شوید که همه اینها مهمان برنامه هستند و همه برای روایت داستانی واحد، دور هم جمع شده¬اند. 
داستان نوجوانانی که در اسارت شجاعانه مبارزه کردند. داستان آنها آن¬قدر جذاب و شیرین هست که حتی به اندازه دم کردن چای افطار هم از جا بلند نشوید.
روایت این مردان میانسال، جذاب و ماجراجویانه است. آنها از خودشان می¬گویند و از آنچه بر آنها رفته. از خودشان می¬گویند و از آنانی که در آن روزگار نقش تعیین کننده در سرنوشتشان داشته¬اند. چه دوست و چه دشمن. 
و بیش از همه حرف از یک نفر است: «ملاصالح قاری.» مردی که خود در اسارت بوده اما به خاطر عرب بودنش مترجم اسرای ایرانی شده. مترجمی که در ابتدا خائن به نظر می¬رسد و جاسوس دولت عراق. اما او در همان ابتدا برادری¬اش را ثابت می¬کند. نه فقط به آن بیست و سه نفر، بلکه به همه اسرای تازه از راه رسیده. 
او که خوب می¬داند سرنوشت پاسداران انقلاب اسلامی در همان بدوِ ورود و به محض شناسایی چوبه دار است، چاره¬ای می¬اندیشد برای نجات پاسداران از مهلکه. زمان تقسیم¬بندی اسرا اعلام می¬کند: «بسیجی¬ها یک طرف، ارتشی¬ها هم یک طرف، پاسدار هم که نداریم یک طرف.»
«پاسدار هم که نداریم» جمله نامأنوسی است که در ابتدا اسرا را دچار گیجی و سردرگمی می¬کند، ولی با چندبار تکرار، مسئله حل می¬شود و پاسداران، اگر هم در جمع هستند، در صف بسیجی¬ها می¬ایستند و از مهلکه می¬گریزند. 
ملاصالح با هوش و ذکاوت جان تعداد زیادی از اسرا را نجات می¬دهد و در مبارزه آن بیست و سه نفر نقش اساسی ایفا می¬کند. در کنار ماجرای شنیدنی نوجوانان آزاده که حال در میانسالی به سر می¬برند، کنجکاوی برای دیدن ملاصالح هم بیشتر می¬شود. مردی که برای دقایقی کوتاه به جمع اضافه می¬شود و با لهجه غلیظ عربی، به امام و شهدا سلام می¬دهد و مجالی برای روایت قصه خود پیدا نمی¬کند. 
 و همه دانسته¬های ما درباره او محدود می¬شود به ماجرای حمایت از اسرا و بعد از آن اتهام به خیانت. مردی که بعد از بازگشت از اسارت به جرم خیانت دستگیر می¬شود. به جرم اینکه در قاب تلویزیون به عنوان مترجم صدام دیده شده. او تا زمان آزادی آزادگان در زندان می¬ماند و سرانجام با نامه سید بزرگوار، حجت¬الاسلام ابوترابی تبرئه شده و آزاد می¬شود. 
و شاید اگر این دانسته¬ها نباشد، کنجکاوی برای به دست گرفتن کتاب ملاصالح به وجود نیاید. کتابی با همین عنوان ساده« ملاصالح» با توضیح یک خطی زیر عنوان کتاب« سرگذشت ملاصالح قاری، مترجم اسرای ایرانی» 
که شاید نه عنوان و نه این توضیح یک خطی، عاملی برای جذب مخاطب باشد. و در اصل هم شاید در حق روایت جفا شده باشد. چون مترجمی برای اسرای ایرانی، تنها بخشی از سرگذشت پرفراز و فرود زندگی او است. و چه بسا خواننده دچار این اشتباه بشود که ملاصالح احتمالاً قرار است به عنوان مترجم داستان¬های اسرا را نقل کند، نه داستان خودش را. چون عنوان "مترجم اسرای ایرانی"، کمی گیج کننده است. 
اما با در دست گرفتن کتاب ذهنیت مخاطب نا آشنا با شخصیت ملاصالح عوض می¬شود. رضیه غبیشی که خود عرب زبان است، پای صحبت¬های قهرمان داستان نشسته و داستان پرماجرای او را از کودکی و نوجوانی تا به امروز روایت کرده. گرچه دوران نوجوانی ملاصالح، نوجوانی پرماجرایی بوده، اما ای¬کاش نویسنده از میانه¬ی ماجرا، و در یکی از نقاط اوج، شروع به روایت می¬کرد. 
متاسفانه این مشکل در اغلب کتاب¬های زندگی¬نامه به چشم می¬خورد. شروع داستان از کودکی و روایت خطی داستان. اما شاید یک بار امتحان بی¬ضرر باشد، برای آغاز روایت از مهیج¬ترین قسمت ماجرا و زندگی و بعد بازگشت به کودکی و اینکه قهرمان داستان از کجا به اینجا رسیده. 
اگر پیش از به دست گرفتن کتاب، ملاصالح را  به اندازه همان چند دقیقه، در قاب تلویزیون دیده باشید، باور نمی¬کنید مردی چنین محجوب و ساکت و رنج¬کشیده، مبارزی بوده که از راه فرهنگی با دشمن مبارزه می-کرده. اقدامات فرهنگی که تقریباً همه تبلیغات دشمن علیه ایران را بی¬اثر کرده. 

      

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.