یادداشت محدثه دلنواز
1403/2/4
3.5
17
کلاریسا دالاوی در ماه ژوئن سال ۱۹۲۳، در لندن، و پس از اتمام جنگ، در خیابان قدم میزند، تاکسیها را میبیند، ویترینها را از نظر میگذراند، پیادهروها، پارک و... . در این بین روایتگر، دانای کل است که هرچه در ذهن کلاریسا میگذرد و همچنین خاطرات او که ربط پیدا میکرد به آنچه در ذهنش میچرخید یا آنچه در خیابان میدید، را بیان میکند. و از سپتیموس که در جنگ شرکت کرده، و حالا میتواند استدلال کند، حساب کند، اما نمیتواند احساس کند! راوی میگوید از دیدار کلاریسا و پیتر والش که حالا پنجاه سال دارند و به یاد میآورند و حس میکنند در گذشته عاشق هم بودند. کلاریسا ازدواج کرده و دختر زیبایی به نام الیزابت دارد اما پیتر ازدواج نکرده و از هندوستان برگشته. داستان در شب و مهمانی کلاریسا ادامه مییابد و تمام میشود. همهچیز در ذهن و فکر شخصیتها میگردد. شخصیتهایی که به هم وصل میشوند. متن و تعریف رفتارهای انسانهای اطراف خانم دالاوی و همچنین خود شخصیت اصلی، بسیار فکرشده و قابلِتحسین است. توصیف فضا و محیط عالی؛ پرشهای راوی در ذهن و نگاه شخصیتها و اتصال این پرشها بههم، بسیار جذاب و استادانه است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.