یادداشت علی حاجی‌اکبری

دختری با گوشواره مروارید
        یک داستان دوست‌داشتنی که متخیّله‌ی نویسنده براساس یکی از مشهورترین تابلوهای تاریخ هنر پِی ریخته. 
دختری با گوش‌واره‌ی مروارید، که با نگاه پررمز و رازش به لب‌خند رازآلود مونالیزا تنه می‌زند، سرنخ نوشتن داستانی عاشقانه را به‌دست تریسی شوالیه سپرده.
یک نکته‌ی جالب داستان، اشاره‌هایی به ابزارها و شیوه‌های کار هنرمندان اروپایی قرن هفدهم است؛ از جمله دست‌گاه‌های نوری که قدرت چشمان ورمیر را برای نگریستن به اُبژه و تسخیر آن چندچندان می‌کرد.
از صحنه‌هایی که خیلی با آن ارتباط برقرار کردم، نخستین مواجهه‌ی ورمیر با گرت و چگونگی دل‌باختگی‌ نقّاش به دختر پیش‌خدمت بود. گرت براساس رنگ و فرم، سبزیجاتی را که برای پختن غذا خرد می‌کرد، کنار هم می‌چید و وقتی ورمیر در این باره از او سوال کرد، فهمید که چه چیزی در پس آن چشم‌ها نهفته است. این اوّلین جایی بود، که نردِ عشق به او باخت.
فیلمی که براساس داستان ساخته‌اند دیده‌‌ام؛ ولی به‌نظرم در این مورد تصویر خودش را به‌پای متن مکتوب نرسانده.  
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.