یادداشت مبینا سلیمانی

        آقای فیاضی تو این نمایشنامه، خیلی ساده و نرم، زندگی یه زوج رو نشون می‌ده که دارن زیر بار بی‌اتفاقی له می‌شن. 
گفت‌وگوها گاهی خنده‌داره، گاهی پوچ، گاهی تکراری. ولی پشت همین تکرار، یه اضطرابِ بی‌صدا خوابیده. 
کوتاه، روان و دوست داشتنی بود ^^

«ما یه وقتی زیاد خیابون می‌رفتیم اما حالا دیگه رنگ خیابون‌ها هم یادم نیست. خیابون‌های تهرون چه شکلی‌ان الان؟ هنوز هم کله‌پاچه‌ای‌ها نئون سبز می‌زنن؟! صف اتوبوس‌ها شلوغه؟ نون سنگک دونه‌ای دو قرونه؟ زنگ ساعت مشیر هنوز هم تو کوچه‌ها می‌پیچه؟ لاله‌زار هنوز همون لاله‌زاره؟ با تئاترا و کافه‌هاش؟ بلیط لاتاری هم می‌فروشن؟ من دلم برای خیابون‌های تهران تنگ شده!»
      
44

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.