یادداشت مها
1403/10/5
مفهوم عشق در روابط انسانی برایم همیشه گنگ بوده و هست. از بچگی در پی فهم آن میان کتابها و فیلمها گشتم و بزرگتر که شدم سعی کردم آن را تجربه کنم. اما انگار برایم خیلی بزرگتر و دستنیافتنیتر و شاید مقدستر از این بود که بتوانم در نهایت به نتیجهای مطلوب برسم. توصیفات بارنز از عشق و همهی پیچیدگیهایش، دقیقاً همان توصیفاتی بود که آدم هرچقدر هم وقتی ۱۹ ساله است بشنود و بخواند، باور نمیکند.انگار که متوجه نمیشود، حس میکند اغراقه، و شاید هم دوست ندارد اون دنیای آرمانی ذهنی زیبایش فرو بریزد. اما در حقیقت یکجورایی همانطور میشود که “پل “ در آخر برخلاف تصورش میبیند دارد به برنامهی تلویزیونی و بنزین ماشین فکر میکند و نه چیزهایی که انتظار داشت. در نهایت آدم باید یک جایی از خودش محافظت کند و در نهایت دیگر از ۲۵ سالگی میگذری و آستانهی امنیتت مشخص میشود. جالب اینکه هیچکدام اینها به معنی بیارزش بودن لحظاتی که با همهی وجود مملو از احساسات بودی نیست و هیچوقت هم سایهی این بخش زندگی، که از جهاتی، تنها داستان زندگی آدمهاست، محو نمیشه. هرچند که به نحو اجتنابناپذیری کمرنگ میشود..
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.