یادداشت مهدی صفائی منش
1401/3/23
مسئلهای که باعث شد این کتاب قدیمی را بخوانم، درک احوال و تأملات درونی کسانی بود که در سختترین روزگاری که ممکن است بر هر انسانی بگذرد، دست از محبوب خود نکشیدند. محور داستان زندگی زینب، دختر بزرگ رسول خدا صلوات الله علیه و آله و ابوالعاص داماد ایشان است. زندگی عاشقانه این دو شخصیت گمنام، تصوری که از زندگی اعراب جاهلی در ذهن ما نقش بسته را از بین میبرد. در روزگار ما، زندگیها و روابط میان انسانها با موانع و گرههایی بسیار کوچکتر از وقایعی که برای زینب و ابوالعاص رخ داده ازهم میپاشد. مانایی یک عشق، وفاداری به معشوق، چنگ زدن به احساسات قلبی برای تصمیمهای اساسی، پشت کردن به عقاید خانوادگی و آرمانهای قبیلگی مسئلهای که انسانها از گذشته تا امروز درگیر آنان بودند. با وجود اینکه این کتاب از نظر نگارش و فرم، بسیار ضعیف و خارج از قواعد مرسوم داستان های رایج بوده، و نقدهای تاریخی و دینی مختلفی به آن وارد است، اما تعلیق داستان و پیرنگ اصلی آن که عشقی نا تمام است، در کنار تحلیل های تاریخی و جامعه شناختی که درحاشیه خط اصلی داستان ارائه شده، مخاطب را در دل حوادث قرار میدهد. برای من این کتاب در یک بند از آن خلاصه میشود که به نوعی شأن صدور حدیثی از حضرت رسول را بیان کرده است: « در تمام این لحظات، همچون همهٔ این سالها، پیامبر از نزدیک ناظر حال و احوال دردناک اما خاموشانهٔ دختر عزیزش زینب بود. قلب محمد(ص) عشق را خوب میشناخت و با آن کاملاً آشنا بود. بی جهت نیست که این سخن شگفتانگیز را از زبان وی دانستهاند: کسی که عاشق شود و آن را پنهان سازد پاکدامنی ورزد و در عشق بمیرد، همچون شهیدی است که در راه خدا جان باخته است.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.