یادداشت علی شهرستانی
1403/3/14
من ترجمه حمیدرضا آتش برآب را خواندم... 🔅 سوژه بسیاری از داستانهای داستایفسکی، «انسانِ زیادی» است! یک انسان طفیلی، بیهویت، پا در هوا، ابری و متوهم، بریده از ریشه، بریده از وحدت و دلبسته به کثرت، ناکام، سرخورده، بیعمل، منفعل، ترسان از رویارویی با واقعیت، ملول، و در یک کلام، انسانِ مدرن! 🔅 «یادداشتهای زیرزمینی» شاهکار دیگری از داستایفسکی است که نتیجهی نهایی بریدن از «ریشه» و «خودبنیادشدن انسان» را به نمایش میگذارد. داستانی که در آن، تمامی اشکال رنج و عذابِ حاصل از بیثباتی اخلاقی و چهرهی کریه و بیرتوش انسان مدرن به خودش نمایش داده میشود. با این اوصاف، طبیعی است برخیها از «یادداشتها» خوششان نیاید! خوانندهی مدرنیتهزدهای که همیشه از مواجهه با حقیقت پوچی، ملال و بیخبریاش فراری بوده، بدیهی است که از حرفهای عمیق داستایفسکی و شوکها و تکانههای حیرتآور او آزردهخاطر شود؛ چرا که داستایفسکی اعماق اندیشه او را روی میز گذاشته و در برابر چشمانش شرحه شرحه میکند! بدیهی است که وقتی تشبیه انسان مدرن به «حباب صابونی در هوا» را بشنود، یاد خودش بیفتد. بدیهی است وقتی بخواند «آدم خودش برای خودش ماجرا میتراشد که قدری خوش باشد و حوصلهاش سر نرود» یاد تهیبودن زندگانیاش از معنا و سرگرمیزدگیهایش بیفتد. انسان مدرنی که در برابر مواجهه با تناقضات رفتاری و اندیشهای خویش محافظهکار است، در این کتاب یقیناً از داستایفسکی خواهد ترسید. در یک کلام، داستایفسکی در این کتاب بنیادهای تفکر مدرن غرب را به توبره میکشد. 🔅یادداشتهای قهرمان زیرزمینی ما، صراحتاً در نقد بنیانهای اندیشه مدرن است و شرح و تفصیلش در کپشنَکهای اینستا نمیگنجد. بخش اول کتاب، ممکن است برای داستانخوانها کمی حوصلهسربر باشد لکن یقینا برای اهل اندیشه یک شاهکار تکاندهنده است. بخش دوم، داستانی است در تکمیل بخش اول. داستانی که شخصیت رویاپرداز «شبهای روشن» را میتوان در آن پیدا کرد و «سونیا»ی جنایت و مکافات را در «لیزا» یافت! داستایفسکی در تمام داستانها سر نخی از ابعاد وجودی خود بهجای میگذارد؛ انگار که دارد فریاد میزند لعنتیها تمام اینها خودِ منم! اینها سرگذشت من است! 🔅 فصل دوم کتاب، طوری شخصیتها را از عرش به فرش میکشد و بالا پایین میکند که تا بخواهی شخصیتی را قضاوت کنی، زبانت لال شود! چنان تو را در میان کلمات به رقص وا میدارد که از شدت شور و شعف کتاب را ببندی، بلند شوی و حرارت مغزت را فریاد بزنی و به احترام این قلم، این هنر و این اندیشه، ساعتها کف بزنی و اشک بریزی و رشک ببری!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.