یادداشت عاطفه مجیدی

                وقتی سراغ طبقه رمان های آمریکایی کتابخانه رفتم و این کتاب را برداشتم، هیچ فکر نمی‌کردم همدم و مرهم روزگارم شود :)
از میان نیکرسون های کتاب های خوانده شده‌ام، سارا نیکرسون در این داستان را بیش از همه دوست دارم.
و اگر کتاب بودم، یحتمل نیمه‌ی نادیده بودم.
نویسنده که به گواه ویکی پدیا علاوه بر رمان نویس، عصب پژوه نیز هست، در این کتاب، دوره ای از زندگانی سارا، زنی کمالگرا را روایت می‌کند که با آسیب مغزی در یک تصادف رانندگی، زندگی اش به دو نیم تقسیم شده و مخاطب را با زندگی سارا، احساسات، افکار و تغییراتش همراهی می‌کند.
و از آنجایی که من هم مبتلا به کمالگرایی هستم، درک سارا برایم بسیار آسان بود
اوایل کتاب با نشانه های کمال گرایی سارا خنده‌ام می‌آمد و یاد خودم و کمالگرایی هایم می‌افتادم، جلوتر که رفتم، کودک درونم با کتاب گریه می‌کرد، به نقطه عطف زندگی سارا که رسیدم ترس به جانم چنگ می‌زد ولی عطش ادامه همراهی با سارا به ادامه مطالعه کتاب ترغیبم می‌کرد
به مرور و پا به پای سارا که سعی می‌کرد دامنه دیدش از جهان اطراف و زندگی را بگستراند، من هم همراهش شده بودم و با تمام شدن هر بخش و حرکت گام به گام سارا به سمت معمول گرا تر شدن، من نفس عمیقی کشیده و جرعه ای آرامش می‌نوشیدم
و در آخر به گمانم نیمه نادیده اولین کتابی بود که دوست نداشتم تمام شود...
( می‌دانم که می‌دانید منظور از کمال گرایی مذکور همان کمال گرایی افراطی ست که زندگی فرد و اطرافیانش را تحت تاثیر خود قرار می‌دهد )
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.