یادداشت دور کتاب در 2 دیقه

بی سرزمین
        مرور کتاب بی سرزمین 

بعد از خواندن کتاب پتش خوارگر ،به این نتیجه رسیدم که می‌توانم کتاب ها را با خیال راحت و با ذهنیت چیزی بهتر از پتش خوارگر بخوانم ،چرا که پیدا کردن کتابی بدتر از پتش خوارگر کمی سخت است . 

اما راستش دقیقا بعد از خواندن فصل اول ، مطمئن شدم از این کتاب هم به اندازه پتش خوارگر بدم خواهد آمد ،اما از آنجایی که برای نوشتن مرور تاکید بر خواندن بیش از ۷۰ درصد کتاب بود به خواندن ادامه دادم . 
این کتاب، در مورد دو پسر کاملا متفاوت سوری و آمریکایی‌  به نام احمد و مکس است .احمد پسری ۱۴ ساله که در سوریه زندگی می‌کند و قصد دارد با پدرش با قایق از کشور سوریه که کشور جنگ و ناامنی است  نجات پیدا کنند ،اما متاسفانه در همین سفر احمد پدر خودش را از دست می دهد و بی سرپرست می شود . قطعا احمد برای تجربه کردن این همه سختی بسیار جوان و خام است اما این کاری است که جنگ با خیلی ها کرده . احمد با این همه سختی که می‌کشد با الکس روبه رو می‌شود و به نظر من این یکی از بزرگترین شانس هایش در زندگی اش است . 

کتاب بی سرزمین واقعا کتاب قشنگی است، طوری که شما حتی اگر این کتاب را نخوانده باشید قطعا بعد از فهمیدن شخصیت احمد و بلاهایی که سر او آمده است دلتان برایش میسوزد که این به شخصیت پردازی داستان مربوط است . شخصیت پردازی کتاب واقعا خوب بود ،طوری که واقعا به عنوان خواننده در مورد الکس و احمد اطلاعات کافی در اختیارمان بود. چیزی که من دوست داشتم این بود که نویسنده اطلاعاتی که قصد داشت در مورد شخصیت ها بگوید را بخش بخش گفته بود ،نه این که همه ی ویژگی های شخصیت را یهو و در یک صفحه بنویسد . 

بعد از شخصیت پردازی، چیزی که خیلی به آن توجه شده بود فضای داستان بود . من واقعا از این که انقدر کامل فضای داستان را شرح می‌داد خوشم امد . 
جایی که می‌توانیم این را به وضوح ببینیم جایی است که می گوید (پدر و مادر مکس از پنجره ی قدی اتاق نشیمن زل زده بودنند به باغچه ، بوته ها مرتب و هرس شده بودنند ،برگ های پژمرده با چنگک جمع شده بودنند یک گوشه.) 

متن داستان بسیار بسیار روان و خوب بود ،یعنی اگر بخواهیم متن این کتاب را با پتش خوارگر مقایسه کنیم ،می‌توانیم بگوییم اگر متن پتش خوارگر را ۳۶۰ درجه بچرخانیم به متن کتاب بی سرزمین می‌رسیم.  

چیز دیگری که برایم جالب بود ،اصطلاحاتی بود که به کار میبردند .مثلا وقتی احمد و الکس همدیگر را دیدند و الکس درمورد علاقه ی او به فوتبال پرسید احمد جواب داد:( حمله کن قلعه سرخ . و الکس فهمید شیاطین سرخ تیم بلژیک را می گوید ) . این که چیزهایی را به کار میبردند که شاید برای من خیلی جالب و عجیب بود بامزه بود . جای دیگری که نمی‌دانم واقعی هست یا نه ولی خیلی جالب بود ،وقتی بود که شهر قرنطینه شده بود و پلیس ها فکر می‌کردند یکی از افراد مسلح پاریس آنجاست. در آن زمان به گفته کلر مردم از گربه هاشون عکس توییت می‌کردند و وقتی الکس علت آن را پرسید،کلر گفت :(برای این که عملیات پلیس محرمانه بمونه کسی نباید تو شبکه های اجتماعی بنویسه پلیس میخواد چیکار کنه ،و برای همین مردم عکس گربه میذارن . این روش بلژیکی هاست برای این که نشون بدن نمی‌ترسن .) اگر این واقعیت داشته باشد باید بگویم اوردنش در این کتاب کار واقعا شاهکاری است . 

جایی به خصوص که خیلی دوست داشتم، تشبیهی بود که وقتی می‌خواستند به بخشداری ولوو بروند استفاده کرد که می‌گفت:(  یک جا که مثل سفارش ساندویچ باید فیش بگیرند ،بعد در یک راهرو غار مانند روی صندلی های سفت می نشستند و بعد نوبت‌شان  میشد و تازه می توانستند بروند سراغ کارمند ها که مثل صندوق دار های بانک نشسته بودند پشت دیوار شیشه ای و مثل دندان پزشکی که با خساست به بچه ها آب‌نبات می دهد ،مدارک را صادر می‌کردند. )
اینجا ما شاهد یک پاراگرافی هستیم که همه چیز به همه چیز تشبیه شده و این خیلی بامزه است ،به خصوص زمانی که میگوید مثل دندانپزشکی که با خساست به بچه آب‌نبات می دهد مدارک را صادر می‌کرد.  

چیز دیگری که در مورد این کتاب خیلی دوست داشتم پرسش هایی بود که فرد از خودش می‌پرسید، که واقعا بعضی از سوال هایی که من به عنوان خواننده در ذهنم بود سریع برطرف میشد . این هنر نویسنده است که بتواند سوال هایی که در ذهن خواننده ایجاد می شود را شناسایی کند و دقیقا در پاراگراف بعدی آن ها را به صورت یک سوالی که شخصیت از خودش می‌پرسد جواب بدهد ،و یا حتی با این سوال ها احساسات شخصیت را بیان کند.  مثل جایی که الکس تازه ی احمد آشنا شده بود و کمی شک داشت که او مجرم باشد و می‌خواست آن را به مادر و پدر اطلاع بدهد اما دقیقا پاراگراف بعد گفت :( به ارکیده ها فکر کرد ،او چه جور مجرمی است که از گیاهان خانگی مراقبت می کند ؟ )و این سوالی بود که جوابش کاملا مشخص بود و باعث می شد من به عنوان خواننده احساسات الکس را کاملا درک کنم که چه قدر خیالش از احمد راحت شده است.  

در کل کتاب خوبی بود . چیزی که عجیب  بود، من اصلا از موضوع کتاب خوشم نمی آمد، یعنی قبل از خواندن این کتاب مطمئن بودم قرار است کلی انتقاد در مورد موضوع این کتاب بکنم . زمانی که آن را خواندم واقعا از نوع نوشتن نویسنده حیرت کردم ،چرا که مطمئن بودم ،زمانی که موضوع پناهندگی است قطعا در کتاب فقط در مورد جنگ صحبت می کند اما اینگونه نبود و البته چیز دیگری که واقعا بی تاثیر نبود نوع نوشتن نویسنده بود که فوق العاده بود . به عنوان مثال اگر همین کتاب را آقای آرمان آرین نوشته بود مطمئن بودم هیچ کس خوشش نمی آمد.  

این کتاب ،مانند سریال است . البته از آن سریال هایی که تازه از وسط آن جذاب می شود . 

در کل خواندن این کتاب را به شما قطعا پیشنهاد میکنم ،نگاه به تعداد صفحات آن نکنید ،دلتان را بسپارید به کتاب و بخوانید ،مطمئن باشید هرچه هست بهتر از پتش خوارگر است .
      
1

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.