یادداشت Hoora Jafarabadi
18 ساعت پیش
آدم اگر نداند کجا بوده، هیچوقت به جایی که میخواهد نمیرسد. آلبی، هیچوقت باهوشترین یا قدبلندترین یا بااستعدادترین نبوده؛ همه چیز او همیشه «تقریبا» بوده است. سرآغاز داستان با آمدن پرستاری برای رسیدگی به دروس آلبی، بهنام کالیستا است. کالیستا به آلبی نشان میدهد همیشه معمولی بودن بد نیست. او با نقاشی و تقویت مهارتهای هنری آلبی، به او میفهماند که مهربانی بسیار بهتر از هرچیز دیگری است و خودش یک ابرقدرت است. کالیستا میگوید لازم نیست او همیشه همه چیز را بداند. کتاب «مطلقا تقریبا» در عین نداشتن فراز و نشیب زیاد و ماجراجویی، جذاب و دلنشین است و دیدگاهام را نسبت به افراد اطرافم متفاوت کرد. در پایان کالیستا تاثیری شگفت انگیز در ذهن و رفتار آلبی میگذارد و کتاب با جمله آلبی بهپایان میرسد: فکر میکنم میدانم که شاید، گاهی، قطعا، از ارزشهای خودم باخبرم. میدانم چه ارزشهایی دارم. مطلقا تقریبا میدانم. خیلی چیزها هست که میدانم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.