یادداشت طاها ربانی
1402/5/28
شعرهای کتاب را نخواندم، همین طور مقالهی هوشنگ گلشیری را، که به نظرم رسید نام گلشیری بیش از آن بر مقاله سنگینی میکند که بتواند بازتابدهندهی بورخس باشد. داستانهای ابتدایی کتاب من را گرفت در حالی که داستانهای انتهایی، حسی شبیه به کتاب الف به من میداد و همان طور که در توضیحاتِ هنگام خواندن نوشتهام، کتاب الف را دوست نداشتهام. مطمئن نیستم که این امر به خاطر کیفیت خود داستانها بوده باشد، شاید شهوت تمام کردن کتاب و اضافه کردن آن به آمار کتابهای خواندهشدهام باعث شده که چندان غرق فضای داستانهای انتهایی نشوم. البته چند تا از داستانهای این کتاب، در کتاب الف هم آمده است و بنابراین معلوم میشود که تاثیر داستانها در زمان خواندن هر دو کتاب بر من یکسان بوده است. در چند تا از داستانهای ابتدای کتاب، چرخشی بزرگ در انتهای داستان اتفاق میافتد. مثلا در یکی مشخص میشود که صاحبان چاقو نبودهاند که با یکدیگر جنگیدهاند، بلکه خود چاقوها بودهاند که از همدیگر نفرت داشتهاند و صاحبانشان را واداشتهاند تا آنها را به جنگ با یکدیگر بیندازند. یا در یکی دیگر معلوم میشود قهرمان داستان، موقعیت خودش را در داستان عوض کرده چون از خیانتی که در حق دوستش کرده، شرمنده است. در داستانهای انتهایی هم چرخشهایی وجود دارد، اما این چرخشها آن قدری که چرخشهای داستانهای اولی جذاب است و به کمک داستان میآید، قابل درک نیستند. آخر این داستانها میشود یک «خوب که چی؟» گذاشت. شاید هم به خاطر این باشد که داستانهای انتهایی خیلی ذهنی میشوند در حالی که داستانهای ابتدایی عینیتر و بیرونیتر هستند. مثلاً الان که دارم دوباره به داستان ظاهر نگاه میکنم، حتی با خواندن بخشی از خطوط داستان هم اصلاً یادم نمیآید که منظور داستان چه بود یا در مورد چه داشت حرف میزد. اما مثلاً داستان مزاحم کاملاً قابل تصور و عینی است.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.