یادداشت
1401/2/8
3.9
162
« این صدای فروپاشی است. در هر جامعه ای که گسل باشد، تلاش کن یک پا را این سمت گسل بگذاری و پای دیگر را آن سمت » سفر کردن در ماه مبارک امری نشدنی بود. چه کسی حاضر می شود برای یک سفر، خودش را از فضائل و برکات این روزها محروم کند؟ سفت و سخت بدون اینکه بخواهد به حرف های دعایی گوش کند، می گفت نه! امای پای مقصد که در میان آمد ناگهان ورق برگشت. بدون هیچ تردیدی قبول کرد! انگار از قبل فقط انتظار چنین لحظه ای را می کشیده. هر چند کاملا طبیعی است. سفر به قلب جمهوری خلق کره، این سرزمین ناشناخته، فرصتی نیست که به راحتی دست کسی بیاید… نیم دانگ پیونگ یانگ روایتگر سفر رضا امیرخانی به همراه حزب موتلفه به کشور کره ی شمالی است. سفر به یک کشور که اکثریت تصویرهای ذهنی از آن، منتهی می شود به دیکتاتوری، سختی، رازآلودی و هر چیز بسته و گنگی و بساری از افراد دوست دارند که روزی به کره شمالی بروند. سفر به این سرزمین ناشناخته برای خود نویسنده هم امری جذاب و هیجان انگیز به شمار می رفت، چه برسد سفر داستانی آن برای مخاطب. مهم ترین نکته ای که درباره ی این کتاب می توان گفت، محتوای آن است. فارغ از دانستن هر اطلاعاتی درباره ی این اثر، عامل کلی وجود دارد که خود به خود خواننده های زیادی را جذب می کند. آن هم همین است که با یک سفرنامه روبرو هستیم از کشوری که حتی در اخبار هم نمی توانیم اطلاعات خاصی درباره ی آن به دست بیاوریم. پس کیست که بخواهد فرصت طلایی خواندن آن را از دست بدهد؟ انتخاب نام کتاب پیرو محتوای دارای جاذبه، هم از نظر آوایی و هم باطنی زیبا بود و نظر مخاطب جلب کن و هم پیش مقدمه ای بود برای شناختن لحن صمیمانه ی نویسنده. می توانستیم اطلاعات خیلی خوبی درباره ی کره ی شمالی به دست بیاوریم و اطلاعات پراکنده ای که طی سال های مختلف، با شنیده های گوناگون در ذهنمان جمع کردیم را سر و سامانی بدهیم. از رخداد های تاریخی این کشور مثل جوچه گرفته تا مسائلی مثل امنیت، تفکرات سیاسی و یکدستی و بی رنگ و لعابی جامعه، می توانستیم در کنار اندک عکس هایی، در کنار این شناخت تصویری کوچک، با ابعاد مختلف این کشور آشنا شویم. در کنار کره ی شمالی، حتی درباره ی حزب ها و برخی مسائل سیاسی کشور خودمان هم اطلاعات خوبی را می شد کسب کرد. یکی از چیزهای مهمی که برای خود من به شخصه هنگام خواندن کتاب، قابل توجه است، ارتباطی است که با نویسنده می گیرم. قلم نویسنده در این سفرنامه، از قوت و گیرایی خاصی برخوردار بود. در اکثر قسمت ها بسیار صمیمانه و خودمانی و در عین حال طنز گونه صحبت می کرد و راحت تر می توانستیم با او کره را بشناسیم. علاوه بر این در نوشتن کتاب و به طور ویژه سفرنامه نویسی، اینکه موضع گیری سیاسی، اجتماعی و… نداشته باشی، کار مهم و بزرگی است؛ چون کتابی که نوشته می شود، سازنده ی طرز تفکر و جهت گیری در مردم می شود. امیرخانی همان طور که خودش هم می خواست و گفته بود، دوست نداشت با جهت گیری و ذهنیت قبلی درباره ی کره شمالی قضاوت کند. در این کار هم موفق بود و علاوه بر نبود ذهنیت قبلی، دیده های خودش هم در اکثر قسمت ها صرفا بیان می کرد و قضاوت را به دست خود خواننده می گذاشت. توصیفات صحنه ها، اشخاص، وقایع تاریخی و حتی افکار و شیوه ی زندگی مردم هم به خوبی انجام شده بود. به دور از هر نوع بیان جزییاتی که فایده ای ندارند و در عین حال تا جایی که می توانست دقیق و اطلاعات دهنده. به خوبی از نوع توصیفات مشخص بود که نویسنده، مخاطب شناس است و چه چیزهایی را بیشتر دوست دارد. در قسمتی از کتاب نوشته شده بود، بیان اتفاقات افتاده در جلسات حزب و توصیف چهره ها و وقایع تاریخی جز کسل شدن چیزی به ارمغان نمی آورد! اینکه از اسامی اشخاص کره ای برای برخی شخصیت ها هم استفاده نمی شد و جایگزین هایی مثل بچه ی خیابان ظفر و زبان دان داشتند، در کنار حالت طنز و جالبش، کار خواننده هم راحت می کرد. از آن جایی که تلفظ و به خاطر سپردن اسامی کره ای تقریبا سخت است، اینگونه سخت ها راحت تر در ذهنمان می ماندند. هر چند که در قسمت هایی از کتاب به علت شاید پردازش کم نسبت به شخصیت هایی مثل همسفران حزب موتلفه، خواننده دچار سردرگمی می شد. با وجود تمام نکات مثبت و منفی درباره ی این کتاب وجود داشت، در میان سفرنامه های دیگری که تاکنون خوانده ام، بیشتر دوستش داشتم. البته شاید به دلیل عطش و کنجکاوی ام نسبت به کسب اطلاعات راجع به کره ی شمالی هم باشد، اما خود کتاب که کاری می کرد که حس کنم در آن سرزمین ناشناخته هستم و یکی از همسفران نویسنده، بی تاثیر نبود در شوق بی نهایتی که برای ادامه دادن کتاب و شناخت کره در ذهنم ایجاد شد. « یقین دارم آخرین شبی است که در کره ی شمالی هستیم. تقریبا مطمئنم که هرگز به این گوشه از خاک باز نخواهیم گشت… »
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.