یادداشت زهرا قائدی
1404/4/21
میدانی آخر باید کسی باشد که دست آدم را بگیرد و از منجلابی که نامش دنیا است و به کابوس زجرآوری بیش میماند نجات بدهد. باید کسی باشد که حواسش به تو باشد. آخر وقتی تو هنوز در همین سن و سال جوانی هستی اما هنوز جانت درمیرود برای دنیا و مال و اموال آن چگونه میتوانی بگویی به سعادت اخروی دست پیدا میکنم؟! تا کجا میخواهی ادامه بدهی؟ بدبخت میشوی دست از این کارهایت بردارد. اینقدر چشم و دلت را به مال و این دنیای فانی نبند.کمی از این مردان خدا یاد بگیر. خیلی ها او را داداش ابراهیم صدا میکنند. خب من هم که تا حالا دهان برای گفتن داداش باز نکردم. اصلا رویم نمیشود این را بر زبان بیاورم. پس اجازه بدهید راحت نباشم. بگذارید با شما مانند یک رفیق یا حتی مانند یک برادر بزرگتر نباشم بلکه با شما مانند یک استاد که قرار است از ایشان درس بیمیل بودن به دنیا و تقوا را یاد بگیرم سخن بگویم. استاد نمیدانم چگونه میخ بر پلکان تان برای تنبیه نفس استفاده کردید اما به من آموزش دهید که آلوده به این گناه میشویم. میخواهم ازتان درس یاد بگیرم و درس پس بدهم. تلاشم را میکنم خوب باشم...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.