یادداشت مهدی
1401/3/21
3.9
18
قصه جوری تعریف شده که بچههای خجالتی خوب درکش میکنن. قصهٔ یه زرافه که همه اونو به چشمِ صندلی میبینن و روش میشینن؛ ولی او زبون به اعتراض باز نمیکنه و ساکت میمونه و به این وضعیت تن میده. سرانجام موقعیتی پیش میآد که مجبور میشه بلند اعتراض کنه. وقتی به زبون میآد، وضعیت تغییر میکنه و توی جمعِ حیواناتِ جنگل پذیرفته میشه. موقعیتِ طنزی هم در پایانِ ماجرا خلق شده؛ که زرافه، لاکپشت رو سنگ تصور کرده و روی اون نشسته؛ و لاکپشت هنوز به زبون نیومده تا اعتراض کنه. ریحانهٔ چاهارونیمسالهٔ من، وقتی زرافه جلوی شیر به زبون اومد تا اعتراض کنه، خیلی ذوق کرد و با هیجان ازم خواست دوباره این قسمت رو تعریف کنم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.