یادداشت فاطمه سلیمانی ازندریانی

                اگه #خط_مقدم و #دهکده_خاک_بر_سر رو خونده باشی و با #فائضه_غفار_حدادی دوست باشی برای خوندن #سر_بر_خاک_دهکده بی‌تاب می‌شی.
انقدر کتاب نخونده داری که به خودت قول دادی تا بخش عمده‌ای از کتاب‌هات رو نخوندی کتاب نخری. اما خوب هدیه که می‌شه گرفت. البته هدیه گرفتن از نویسنده بی‌انصافیه. قبلاً هم یه محمدرضا دادی یه محسن گرفتی و حالا چیزی برای مبادله نداری. اما با ناشر یعنی همون ناشر درجه یک کتاب خودت #نشر_شهید_کاظمی حق آب و گل داری. همیشه کلی کتاب بهت هدیه می‌ده. ناشر هم که قمه. ولی خوب بالأخره با لطایف‌الحیلی کتاب به دستت می‌رسه. حالا مگه میشه بذاریش ته صف کتابهات؟ حتی وسط‌شون هم نه. اصلاً روی میز تحریر هم نمی‌ره. مستقیم از توی کیف میاد توی دست. کتاب درباره #پیاده_روی_اربعینه . از زمان تصمیم برای سفر تا لحظه بازگشت. اما سفرنامه نیست. روز نوشته. یا شاید هم حال‌و‌احوال نوشت. با علم به همین نکته می‌ری سراغش چون با تجربه درباره‌ئ اکثر کتاب‌های اربعین می‌دونی که نباید توقع سفرنامه داشته باشی. قبلا از دیگران زیاد شنیدی که اشک و لبخند رو با هم داره. اما فقط اشک و لبخند نیست. یه حال خوشه. یه چیزی که نمی‌تونی کتاب رو زمین بذاری و نصفش رو با نور چراغ می‌خونی. 
اما فقط حال خوش هم نیست. سراسر تفکره. که من کی هستم و کجا قراره برم و پا تو چه سرزمینی گذاشتم؟ نسبت منِ میهمان با اوی میزبان چیه؟ 
با خودم چندچندم؟
من اگر بودم اون راننده تاکسی بی‌انصاف می‌شدم یا اون دختربچه‌ای که سینی روی سر گرفته.
پ.ن یکی از قشنگ‌ترین لحظه‌های کتاب لحظه‌ای بود که پدر رو ره حرم و خطاب به امام از سفرش می‌گفت و ای‌کاش همه آنچه پدر گفته بود مثل یک نقل قول توی کتاب میومد.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.