یادداشت
1400/11/4
بیشتر از همه این کتاب دلم را سوزاند برای شغل ای. جی . و آملیا. یعنی شغل از این هیجان انگیز تر هم هست که آدم کتاب بخواند و معرفی کند؟ شروع کتاب خیلی جذاب بود. به خصوص آن صحنه ی مواجهه ای. جی و افسر پلیس که داشت خبر مرگ زنش را می داد و ای. جی هی با رمان و داستان کوتاه شرایط را مقایسه می کرد ولی جلوتر که رفت از کشش داستان کم و ریتم ش خیلی سریع شد. (البته این ریتم تند و خلاصه گویی یک جاهایی خیلی بر داستان می نشست.) با این حال تا آخر دوست داشتنی بود. با این که غیر واقعی می شد کلی جاها و فکر می کردی آدم ها و اتفاق ها که این طوری نیستند در عالم، باز هم دوست داشتنی بود. و این که هر فصل ش با معرفی یک داستان کوتاه شروع می شد و بین صحبت شخصیت ها یک دفعه از داستانی صحبت می کردند و من می شناختم هم کلی دوست داشتنی بود. هروقت کتابی می خونم، دوست دارم تو هم همون موقع اون کتاب رو بخونی. دوستت دارم به زبان ای. جی. فیکری:) +به برکت کتابخانه همگانی طاقچه
1
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.