یادداشت ثنا
1403/8/11
از وقتی یادم میآد و از وقتی اینستاگرام امکان «سیو» کردن عکسها رو گذاشته، همیشه یه فولدر مشخص اون گوشه دارم. این فولدر پر شده از عکسهایی که وقتی خلاقیتم ته میکشه و دنبال یه ماجرای تازه برای نوشتن/ خوندن/ انجام دادن هستم، سراغش میرم! تصاویر متعلق به کاربرهای مختلفه و شاید تنها نقطه اتصال اونها، مشخص نبودن هیچ چهرهای در قابهاشونه! لیوانهای قهوهی نصف و نیمه، یه گلدون شمعدونی، پوست یک موز، یک اتاق در نور ضعیف نیمه زمستان، جوراب راه راه، شمع نیمه سوخته و حتی شاید کتابی پهن شده روی تخت؛ یک طبیعت بیجان! قبل از خوندن #طبیعت_بیجان_با_صدفها_و_لیمو فکر میکردم که فقط من از دل این اشیای بیجان که شاید سالها پیش با هدفی که نمیدونم، توسط کسی که دیگه مهم نیست، کنار هم چیده شدن، حس عجیبی میگیرم. انگار میتونم اون لیوان کاغذی قهوه رو هر وقت خواستم بو کنم و به قول نویسنده «به آن حال و هوای از دست رفته برگردم.» از خوندن این کتاب خیلی لذت بردم، تک تک جملهها رو درک میکردم و از این که کسی همراه من حس میکنه و میتونه اون رو در قالب کلمات بچینه لذت میبردم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.