یادداشت sin_alef
1403/12/29
ام البنین ادامه میدهد: - از تو بعید است ای محمد بن حنفیه!... مگر تو همان نیستی که در جنگ جمل و صفین برای پدرت علی شمشیر زده ای؟ محمد بن حنفیه از اتاق دیگر، به صدای رسا می گوید: - آری ای امالبنین!... من همانم که گفتی... اکنون نیز آماده ام برای شمشیر زنی... امالبنین ایستاده در اتاق، ادامه میدهد: - مگر تو برادر پسر من حسین نیستی؟... مگر تو پسر همسر من علی نیستی؟... مگر علی و حسین هر دو حجت اللّه و مولای ما نیستند؟... موی سفید کرده ای اما نمی دانی که امام امر میکند و مأموم اطاعت؟ محمد بن حنفیه سر به زیر میاندازد و سکوت می کند و همچنان ام البنین: - می دانم آنچه می گوییم و می شنویم همه از شدت حب است به ملایمان حسین، اما بهتر است صبر کنیم تا از فرمان الهی آگاه شویم... پ.ن: کتاب روایت داستان آشنایی است اما با نگاه جدیدِ زنانه... با زنانِ حاضر در کربلا در مسیرِ ولایت پذیری، همراهمیشویم و از این دریچه هرکدام را بیشتر می شناسیم. پ.ن۲: داستان تاریخی شیرینی خودش رو داره، فقط باید بدونی کجا تخیل نویسنده است، کجا روایات درستِ تاریخی... #معرفی_کتاب #فردا_مسافرم #مریم_راهی
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.