بریدههای کتاب زینب زینب 1404/4/8 یادداشت های یک دیوانه و هفت قصه دیگر نیکلای واسیلیویچ گوگول 4.0 37 صفحۀ 205 باید اعتراف کنم که هیچ نمیفهمم چطور زنها قادرند با دو انگشت به همان سادگی که از دستة قوری میگیرند، دماغ مردها را بچسبند . حال یا دستهایشان مناسب این کار خلق شده است ، یا دماغ ما لایق چیزی از این بهتر نیست _ 0 0 زینب 1404/4/8 یادداشت های یک دیوانه و هفت قصه دیگر نیکلای واسیلیویچ گوگول 4.0 37 صفحۀ 218 بیشتر مرده بود تا زنده " 0 0 زینب 1404/4/8 یادداشت های یک دیوانه و هفت قصه دیگر نیکلای واسیلیویچ گوگول 4.0 37 صفحۀ 218 《در این دوره زمانه مردم چه کارها که نمیکنند .》 0 0 زینب 1404/4/8 یادداشت های یک دیوانه و هفت قصه دیگر نیکلای واسیلیویچ گوگول 4.0 37 صفحۀ 222 کاری از دست کسی ساخته نبود . " 0 0 زینب 1404/4/5 یادداشت های یک دیوانه و هفت قصه دیگر نیکلای واسیلیویچ گوگول 4.0 37 صفحۀ 124 دنیا پر است از اتفاقات عجیب و مضحک . گاهی اوقات اتفاقاتی رخ میدهد که بهسختی میتوان باورشان کرد " 0 26 زینب 1404/3/22 شور زندگی اروینگ استون 4.5 38 صفحۀ 500 《کتاب ششم "》؛ آرل ²《شور زندگی》 به این امر ایمان داشت که خلقِ نقاشی چندان هم آسانتر از کشف الماس یا مروارید نیست . با این حال تنها زمانی حس میکرد زنده است که سخت کار میکرد . در زندگی شخصی چنین احساسی غایب بود . او صرفاً یک دستگاه بود ، یک ماشین نقاشی خودکار که هر روز صبح در آن غذا، مشروب و رنگ میریختند . ولی هدف او چه بود ؟ فروش ؟ البته که نه ! میدانست هیچکس مایل نیست نقاشی های او را بخرد . پس عجله برای چه بود ؟ چرا همیشه آنقدر حرص میزد تا دهها نقاشی پشت سر هم بکشد، آنقدر که زیر تختش که آنها را روی هم تلنبار میکرد، دیگر جای سوزن انداختن نباشد ؟ . . . او نقاشی میکرد زیرا مجبور بود نقاشی کند، زیرا این کار او را از عذاب روحی نجات میداد، زیرا نقاشی شوریده حالش میکرد، او قادر بود بدون همسر، خانه و فرزند بگذارند، قادر بود بدون عشق، دوستی و سلامت سر کند ؛ قادر بود بدون امنیت ، آسایش و غذا بهسر برد ، حتی قادر بود بدون خداوند نیز سر کند ؛ اما نمیتوانست بدون آنچه بزرگتر از خود او بود، آنچه تمام زندگیاش بود ادامه دهد ، و آن قدرت و توانایی خلقکردن بود . 📚 0 1 زینب 1404/3/18 کاندید یا خوش باوری ولتر 3.7 46 صفحۀ 83 کاندید گفت :《 راستی، آیا آنطور که در کتاب قطور ناخدای کشتی با قطعیت ذکر شده است ، شما هم معتقدید که کرهی زمین در ابتدا دریا بوده است ؟ 》 مارتن گفت :《 من به هیچوجه چنین اعتقادی ندارم و در ضمن ، هیچکدام از خیالبافیهایی را که از مدتها پیش به گوشمان خواندهاند ، باور نمیکنم . 》 کاندید گفت :《 پس این دنیا به چه منظور ساخته شده است ؟ 》 مارتن پاسخ داد :《 به منظورِ اینکه لج ما را درآورد . 》 آنقدر چیزهای خارقالعاده دیدهام که دیگر هیچ چیز برایم خارقالعاده نیست . "🪻 1 2 زینب 1404/3/18 کاندید یا خوش باوری ولتر 3.7 46 صفحۀ 80 اندوههای پنهانی بیرحم تر از مصیبتهای عمومیاند . 0 6 زینب 1404/3/6 شور زندگی اروینگ استون 4.5 38 صفحۀ 253 اگر تنها میتوانست با فروش کارهایش زندگیاش را تأمين کند . . . به دنبال سادهترین زندگی بود ، چیز بیشتری نمیخواست . در آنصورت میتوانست مستقل باشد . او نباید سربار کسی میبود و مهمتر از همه اینکه آنموقع دیگر هیچ عجلهای در کار نبود ؛ میتوانست با قدمهایی آرام ولی مطمئن راه خود را به سدی کمال و اکسپرسیونیسی که در جستجویش بود، بیاید . 0 3 زینب 1404/3/2 شور زندگی اروینگ استون 4.5 38 صفحۀ 134 احساس میکرد باید نکتهی مثبتی هم در وجودش یافت شود، نمیشد که فقط یک احمق یا یک بیکاره باشد . او عرضهی این را داشت تا نقشی ، ولو اندک ، در کار جهان ایفا کند ؛ اما چگونه ؟ برای تجارت ساخته نشده بود و هر کار دیگری را نیز که مطابق ذوق و استعدادش باشد آزموده بود . آیا او همیشه محکوم به فنا و نابودی و بود ، آیا واقعاً زندگی برای او تما شده بهحساب میآمد ؟ این سؤالهایی بودند که دائم ذهناش را مشغول میکردند ولی از پاسخ خبری نبود . بدین ترتیب ، به زندکی به هدفش ادامه میداد و هر آنچه را بر او میگذشت با بیخیالی نادیده میگرفت . شور زندگی 0 0 زینب 1404/2/27 امیلی ال مارگریت دوراس 2.8 4 صفحۀ 41 دقیقتر گفته باشم، سفاکی آشکاری است ، خاموش، از من بر من ، جایگرفته در مغز من، در سیاهچال ذهنم. سدی حایل، با روزنههایی به سوی عقل ، به سوی آنچه قرین حقیقت است ، بهسوی روشنایی . 0 2 زینب 1404/2/27 امیلی ال مارگریت دوراس 2.8 4 صفحۀ 58 سعی کردهاند از هم دوری کنند، ولی موفق نشدهاند . فهمیدهاند که از دوست داشتن یکدیگر نمیتوانند دست بردارند " ✨️ 0 0 زینب 1404/2/24 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 50 صفحۀ 26 :《وقتی در سفر کتابی با خودت میبری ، یک چیزِ عجیبی اتفاق میافتد : کتاب شروع میکند به جمع آوری خاطراتت . بعدها کافیه که فقط لای آن کتاب را باز کنی تا دوباره به همان جایی برگردی که کتاب را اولینبار خواندهای . یعنی با خواندن اولین کلمهها ، همه چیز را به یاد میآری : عکسها ، بوها ، همان بستنیای که موقع خواندن میخوردی . . . حرفم را باورکن؛ کتابها درست مثلِ نوارهای چسبناک مخصوص گیر انداختن مگس هستند . خاطرات به هیچ چیزی مثل صفحههای چاپی نمیچسبند . 》🧣✨️ 0 3 زینب 1404/2/23 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 50 صفحۀ 17 مزهای بعضی از کتابها را باید چشید بعضیشان را میشود درسته قورت داد و فقط تعداد کمی از آنها را میشود جوید و بهطور کامل هضمشان کرد ."🗞 0 5 زینب 1404/2/23 بانو در آینه ویرجینیا وولف 2.5 2 صفحۀ 16 میخواهم آرام و ساکت و راحت بیندیشم ، دلم نمیخواهد کسی جلویم را بگیرد ، دلم نمیخواهد اصلاً از صندلیام بلند شوم ، به راحتی از چیزی به چیزی دیگر بلغزم ، بدون هیچ احساسی دشمنی یا سدی . دلم میخواهد هرچه عمیق و عمیق تر از لایهی ظاهری ، با تمام حقایق سخت و بی ربط دور شوم . " 🗞📚 0 3 زینب 1404/2/20 فرار به موزه نیویورک ای.ال.کونینزبرگ 3.9 10 صفحۀ 50 📌اما احساس همبستگی چیزی است که به صورت نامرئی اتفاق میافتد و دیگران آن را نمیبینند . میتوانید اسم این احساس را اهمیت دادن یا دوست داشتن بگذارید . هرچه هست ، به ندرت ممکن است در آن واحد برای دو نفر اتفاق بیفتد " 0 1 زینب 1404/2/20 فرار به موزه نیویورک ای.ال.کونینزبرگ 3.9 10 صفحۀ 66 برایشان عجیب بود که خارج از کلاس درس هم میتوانند چیزهایی بیاموزند . "✨️ 0 1 زینب 1404/2/19 فرار به موزه نیویورک ای.ال.کونینزبرگ 3.9 10 صفحۀ 12 از برنامه ریزی تقریباً به اندازهای پول خرج کردن لذت میبرد. برنامه ریزی طولانی و خوب ، یکی از قابلیت ها و استعدادهای منحصربهفرد او بود. ✨️🧣 0 4 زینب 1404/2/16 شام در رستوران دلتنگی آن تایلر 3.6 3 صفحۀ 32 همیشه دلش میخواست همهچیز در حد عالی باشد ، لباس زیر ها مرتب داخل کشوهای برچسب دار کمد باشند و نورگیر پنجرهها به یک اندازه بسته باشند . با اینکه پرل هیچوقت فراموش کردن را یاد نگرفته بود، تسلیم شدن و سپردن خود به جریان امور روزمره را . آری ، پرل زنی بود که همیشه باید شلوغش میکرد ، نخهای اضافی را میچید ، گوشه هر پارچهای را میکشید و مرتب میکرد .و بدتر از همه این که حتماً آنها به این میخندیدند که پرل این همه چیز را میدانست . پرل درحالی این کارها را میکرد که از رفتارهای خود آگاه بود اما نمیتوانست جلوی خود را بگیرد . 0 1 زینب 1404/2/15 شام در رستوران دلتنگی آن تایلر 3.6 3 صفحۀ 197 ولی دیگر این فرصت را از دست داده بود . مثل جا ماندن از قطار ، یا موضوعی مهم تر ، فرصتی که هیچگاه دوباره به دست نمیآید . ناگهان چنان غمی وجودش را گرفت که خودش هم علتش را نفهمید ."✨️✂️ 0 1
بریدههای کتاب زینب زینب 1404/4/8 یادداشت های یک دیوانه و هفت قصه دیگر نیکلای واسیلیویچ گوگول 4.0 37 صفحۀ 205 باید اعتراف کنم که هیچ نمیفهمم چطور زنها قادرند با دو انگشت به همان سادگی که از دستة قوری میگیرند، دماغ مردها را بچسبند . حال یا دستهایشان مناسب این کار خلق شده است ، یا دماغ ما لایق چیزی از این بهتر نیست _ 0 0 زینب 1404/4/8 یادداشت های یک دیوانه و هفت قصه دیگر نیکلای واسیلیویچ گوگول 4.0 37 صفحۀ 218 بیشتر مرده بود تا زنده " 0 0 زینب 1404/4/8 یادداشت های یک دیوانه و هفت قصه دیگر نیکلای واسیلیویچ گوگول 4.0 37 صفحۀ 218 《در این دوره زمانه مردم چه کارها که نمیکنند .》 0 0 زینب 1404/4/8 یادداشت های یک دیوانه و هفت قصه دیگر نیکلای واسیلیویچ گوگول 4.0 37 صفحۀ 222 کاری از دست کسی ساخته نبود . " 0 0 زینب 1404/4/5 یادداشت های یک دیوانه و هفت قصه دیگر نیکلای واسیلیویچ گوگول 4.0 37 صفحۀ 124 دنیا پر است از اتفاقات عجیب و مضحک . گاهی اوقات اتفاقاتی رخ میدهد که بهسختی میتوان باورشان کرد " 0 26 زینب 1404/3/22 شور زندگی اروینگ استون 4.5 38 صفحۀ 500 《کتاب ششم "》؛ آرل ²《شور زندگی》 به این امر ایمان داشت که خلقِ نقاشی چندان هم آسانتر از کشف الماس یا مروارید نیست . با این حال تنها زمانی حس میکرد زنده است که سخت کار میکرد . در زندگی شخصی چنین احساسی غایب بود . او صرفاً یک دستگاه بود ، یک ماشین نقاشی خودکار که هر روز صبح در آن غذا، مشروب و رنگ میریختند . ولی هدف او چه بود ؟ فروش ؟ البته که نه ! میدانست هیچکس مایل نیست نقاشی های او را بخرد . پس عجله برای چه بود ؟ چرا همیشه آنقدر حرص میزد تا دهها نقاشی پشت سر هم بکشد، آنقدر که زیر تختش که آنها را روی هم تلنبار میکرد، دیگر جای سوزن انداختن نباشد ؟ . . . او نقاشی میکرد زیرا مجبور بود نقاشی کند، زیرا این کار او را از عذاب روحی نجات میداد، زیرا نقاشی شوریده حالش میکرد، او قادر بود بدون همسر، خانه و فرزند بگذارند، قادر بود بدون عشق، دوستی و سلامت سر کند ؛ قادر بود بدون امنیت ، آسایش و غذا بهسر برد ، حتی قادر بود بدون خداوند نیز سر کند ؛ اما نمیتوانست بدون آنچه بزرگتر از خود او بود، آنچه تمام زندگیاش بود ادامه دهد ، و آن قدرت و توانایی خلقکردن بود . 📚 0 1 زینب 1404/3/18 کاندید یا خوش باوری ولتر 3.7 46 صفحۀ 83 کاندید گفت :《 راستی، آیا آنطور که در کتاب قطور ناخدای کشتی با قطعیت ذکر شده است ، شما هم معتقدید که کرهی زمین در ابتدا دریا بوده است ؟ 》 مارتن گفت :《 من به هیچوجه چنین اعتقادی ندارم و در ضمن ، هیچکدام از خیالبافیهایی را که از مدتها پیش به گوشمان خواندهاند ، باور نمیکنم . 》 کاندید گفت :《 پس این دنیا به چه منظور ساخته شده است ؟ 》 مارتن پاسخ داد :《 به منظورِ اینکه لج ما را درآورد . 》 آنقدر چیزهای خارقالعاده دیدهام که دیگر هیچ چیز برایم خارقالعاده نیست . "🪻 1 2 زینب 1404/3/18 کاندید یا خوش باوری ولتر 3.7 46 صفحۀ 80 اندوههای پنهانی بیرحم تر از مصیبتهای عمومیاند . 0 6 زینب 1404/3/6 شور زندگی اروینگ استون 4.5 38 صفحۀ 253 اگر تنها میتوانست با فروش کارهایش زندگیاش را تأمين کند . . . به دنبال سادهترین زندگی بود ، چیز بیشتری نمیخواست . در آنصورت میتوانست مستقل باشد . او نباید سربار کسی میبود و مهمتر از همه اینکه آنموقع دیگر هیچ عجلهای در کار نبود ؛ میتوانست با قدمهایی آرام ولی مطمئن راه خود را به سدی کمال و اکسپرسیونیسی که در جستجویش بود، بیاید . 0 3 زینب 1404/3/2 شور زندگی اروینگ استون 4.5 38 صفحۀ 134 احساس میکرد باید نکتهی مثبتی هم در وجودش یافت شود، نمیشد که فقط یک احمق یا یک بیکاره باشد . او عرضهی این را داشت تا نقشی ، ولو اندک ، در کار جهان ایفا کند ؛ اما چگونه ؟ برای تجارت ساخته نشده بود و هر کار دیگری را نیز که مطابق ذوق و استعدادش باشد آزموده بود . آیا او همیشه محکوم به فنا و نابودی و بود ، آیا واقعاً زندگی برای او تما شده بهحساب میآمد ؟ این سؤالهایی بودند که دائم ذهناش را مشغول میکردند ولی از پاسخ خبری نبود . بدین ترتیب ، به زندکی به هدفش ادامه میداد و هر آنچه را بر او میگذشت با بیخیالی نادیده میگرفت . شور زندگی 0 0 زینب 1404/2/27 امیلی ال مارگریت دوراس 2.8 4 صفحۀ 41 دقیقتر گفته باشم، سفاکی آشکاری است ، خاموش، از من بر من ، جایگرفته در مغز من، در سیاهچال ذهنم. سدی حایل، با روزنههایی به سوی عقل ، به سوی آنچه قرین حقیقت است ، بهسوی روشنایی . 0 2 زینب 1404/2/27 امیلی ال مارگریت دوراس 2.8 4 صفحۀ 58 سعی کردهاند از هم دوری کنند، ولی موفق نشدهاند . فهمیدهاند که از دوست داشتن یکدیگر نمیتوانند دست بردارند " ✨️ 0 0 زینب 1404/2/24 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 50 صفحۀ 26 :《وقتی در سفر کتابی با خودت میبری ، یک چیزِ عجیبی اتفاق میافتد : کتاب شروع میکند به جمع آوری خاطراتت . بعدها کافیه که فقط لای آن کتاب را باز کنی تا دوباره به همان جایی برگردی که کتاب را اولینبار خواندهای . یعنی با خواندن اولین کلمهها ، همه چیز را به یاد میآری : عکسها ، بوها ، همان بستنیای که موقع خواندن میخوردی . . . حرفم را باورکن؛ کتابها درست مثلِ نوارهای چسبناک مخصوص گیر انداختن مگس هستند . خاطرات به هیچ چیزی مثل صفحههای چاپی نمیچسبند . 》🧣✨️ 0 3 زینب 1404/2/23 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 50 صفحۀ 17 مزهای بعضی از کتابها را باید چشید بعضیشان را میشود درسته قورت داد و فقط تعداد کمی از آنها را میشود جوید و بهطور کامل هضمشان کرد ."🗞 0 5 زینب 1404/2/23 بانو در آینه ویرجینیا وولف 2.5 2 صفحۀ 16 میخواهم آرام و ساکت و راحت بیندیشم ، دلم نمیخواهد کسی جلویم را بگیرد ، دلم نمیخواهد اصلاً از صندلیام بلند شوم ، به راحتی از چیزی به چیزی دیگر بلغزم ، بدون هیچ احساسی دشمنی یا سدی . دلم میخواهد هرچه عمیق و عمیق تر از لایهی ظاهری ، با تمام حقایق سخت و بی ربط دور شوم . " 🗞📚 0 3 زینب 1404/2/20 فرار به موزه نیویورک ای.ال.کونینزبرگ 3.9 10 صفحۀ 50 📌اما احساس همبستگی چیزی است که به صورت نامرئی اتفاق میافتد و دیگران آن را نمیبینند . میتوانید اسم این احساس را اهمیت دادن یا دوست داشتن بگذارید . هرچه هست ، به ندرت ممکن است در آن واحد برای دو نفر اتفاق بیفتد " 0 1 زینب 1404/2/20 فرار به موزه نیویورک ای.ال.کونینزبرگ 3.9 10 صفحۀ 66 برایشان عجیب بود که خارج از کلاس درس هم میتوانند چیزهایی بیاموزند . "✨️ 0 1 زینب 1404/2/19 فرار به موزه نیویورک ای.ال.کونینزبرگ 3.9 10 صفحۀ 12 از برنامه ریزی تقریباً به اندازهای پول خرج کردن لذت میبرد. برنامه ریزی طولانی و خوب ، یکی از قابلیت ها و استعدادهای منحصربهفرد او بود. ✨️🧣 0 4 زینب 1404/2/16 شام در رستوران دلتنگی آن تایلر 3.6 3 صفحۀ 32 همیشه دلش میخواست همهچیز در حد عالی باشد ، لباس زیر ها مرتب داخل کشوهای برچسب دار کمد باشند و نورگیر پنجرهها به یک اندازه بسته باشند . با اینکه پرل هیچوقت فراموش کردن را یاد نگرفته بود، تسلیم شدن و سپردن خود به جریان امور روزمره را . آری ، پرل زنی بود که همیشه باید شلوغش میکرد ، نخهای اضافی را میچید ، گوشه هر پارچهای را میکشید و مرتب میکرد .و بدتر از همه این که حتماً آنها به این میخندیدند که پرل این همه چیز را میدانست . پرل درحالی این کارها را میکرد که از رفتارهای خود آگاه بود اما نمیتوانست جلوی خود را بگیرد . 0 1 زینب 1404/2/15 شام در رستوران دلتنگی آن تایلر 3.6 3 صفحۀ 197 ولی دیگر این فرصت را از دست داده بود . مثل جا ماندن از قطار ، یا موضوعی مهم تر ، فرصتی که هیچگاه دوباره به دست نمیآید . ناگهان چنان غمی وجودش را گرفت که خودش هم علتش را نفهمید ."✨️✂️ 0 1