بریدههای کتاب برادر انگلستان 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1404/1/31 برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.9 10 صفحۀ 195 -مهمان؟ برای خواستگاری که نیامده بودند؟ حاجی خندید و گفت: «چرا اتفاقاً خواستگار بودند. به هر حال، هر کسی میآید به جایی،خواستگار چیزی است.» اسماعیل گفت: «آهان از آن لحاظ؟بله...» 0 1 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1404/1/30 برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.9 10 صفحۀ 104 درست گفتند که ناخوانده به خانهٔ خدا نتوان رفت، ما به خانهٔ سرهنگ ناخوانده رفته بودیم. 0 1 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1404/2/1 برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.9 10 صفحۀ 258 -دلم واسهٔ متنش تنگ شده.اگر جلوی چشمت هست، برایم بخوان.قند مکرر است. 0 2 زهرا قاسم زاده 1403/8/5 برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.9 10 صفحۀ 181 0 3 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1404/2/5 برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.9 10 صفحۀ 376 یک چیز از من به تو نصیحت: اگر این پنح انگشتت را دادی دست انگلیسی ها، حتماً بعد از دست دادن دوباره انگشت هایت را بشمار... شاید یکی شان کم شده باشد! 0 1 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1404/1/30 برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.9 10 صفحۀ 101 آقاجان دستی به موهای کم شده اش کشید و گفت:« ما که دنیایمان مثل آخرت یزید است؛ این هم رویش.» 0 1 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1404/1/28 برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.9 10 صفحۀ 71 آن شب گل عنبر به اتاق ماه لقا رفته بود و آیینهٔ شکستهٔ او را دید و بدون آنکه به آیینه نگاه کند رو به ماه لقا کرد که «آدم عاقل که آیینهٔ شکسته در خانه نگه نمی دارد!» ماه لقا خندید که« دلت شکسته نباشد. آیینه شکست، فدای سرت.» 0 2
بریدههای کتاب برادر انگلستان 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1404/1/31 برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.9 10 صفحۀ 195 -مهمان؟ برای خواستگاری که نیامده بودند؟ حاجی خندید و گفت: «چرا اتفاقاً خواستگار بودند. به هر حال، هر کسی میآید به جایی،خواستگار چیزی است.» اسماعیل گفت: «آهان از آن لحاظ؟بله...» 0 1 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1404/1/30 برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.9 10 صفحۀ 104 درست گفتند که ناخوانده به خانهٔ خدا نتوان رفت، ما به خانهٔ سرهنگ ناخوانده رفته بودیم. 0 1 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1404/2/1 برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.9 10 صفحۀ 258 -دلم واسهٔ متنش تنگ شده.اگر جلوی چشمت هست، برایم بخوان.قند مکرر است. 0 2 زهرا قاسم زاده 1403/8/5 برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.9 10 صفحۀ 181 0 3 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1404/2/5 برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.9 10 صفحۀ 376 یک چیز از من به تو نصیحت: اگر این پنح انگشتت را دادی دست انگلیسی ها، حتماً بعد از دست دادن دوباره انگشت هایت را بشمار... شاید یکی شان کم شده باشد! 0 1 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1404/1/30 برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.9 10 صفحۀ 101 آقاجان دستی به موهای کم شده اش کشید و گفت:« ما که دنیایمان مثل آخرت یزید است؛ این هم رویش.» 0 1 𝑺𝒎𝒖𝒅𝒈𝒆 𝒋𝒂𝒔𝒎𝒊𝒏𝒆🪐✨ 1404/1/28 برادر انگلستان علیرضا قزوه 2.9 10 صفحۀ 71 آن شب گل عنبر به اتاق ماه لقا رفته بود و آیینهٔ شکستهٔ او را دید و بدون آنکه به آیینه نگاه کند رو به ماه لقا کرد که «آدم عاقل که آیینهٔ شکسته در خانه نگه نمی دارد!» ماه لقا خندید که« دلت شکسته نباشد. آیینه شکست، فدای سرت.» 0 2