بریده‌ کتاب‌های بی تو پریشانم: زندگی نامه داستانی شهید حجت الاسلام محمد پورهنگ

آیا وکیلم با مهریه چهارده سکه شما را به عقد دائمی.... ذهنم گیر کرد روی کلمه دائمی. یعنی چقدر؟؟؟ قرار بود یک عمر کنار هم بمانیم. یک عمر یعنی چند سال؟ کاش میتوانستم بروم به ته همان یک عمری که میگویند. کاش میتوانستم زندگی ام را با او ببینم.

خود محمد گفته بود که اگر کسی بی گناه باشد، خدا به خانواده اش رحم میکند. بچه ها را به خدا سپردم و چشم هایم را بستم.

رو کردم به محمد: جنگ جز فقر و آوارگی چی داره؟ فراموش نکن این یه روی سکه است. خیلی ها هم ثروت شون رو از جنگ دارن

اضطراب پیش از یک حادثه، بزرگ تر از غم بعد از وقوع ش بود.

دلش میخواست هر شب هدیه ای از طرف او برسد بدست حضرت زهرا. فقط خودش میدانست و من، همان دو رکعتی که بین مغرب و عشا میخواند.