بریده‌های کتاب بیروت 75

سارا کرمانی

سارا کرمانی

2 روز پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 61

کتاب ها علی را از راه به در نبرده بودند و به دنبال سواد نرفت... اما ماهی او را کشت تا امروز باور نمی‌کنم چطور ماهی او را از پای در آورد! هر وقت به آن اتفاق فکر میکنم نزدیک است دیوانه شوم. ابتدای همین تابستان برای ماهیگیری رفتیم تا علی شانسش را در اولین صید با دینامیت امتحان کند. از شانس او شکار موفقیت آمیز بود و ماهیهای زیادی روی آب شناور شدند... او خوشحال در آب پرید و شروع کرد ماهی ها را به قایق بیندازد، و به خاطر تعداد زیادشان با شادی در هر دست ماهی بزرگی گرفت و با دندانش ماهی سوم را و به سمت قایق شنا کرد. ماهی هنوز زنده بود و تکان می خورد یک دفعه به حلقش پرید... و او خفه شد. به راستی خفه شد، مرد، به همین راحتی! به جای اینکه او ماهی را صید کند ، ماهی تو را صید کرد. جنازه اش را برای مادرش آوردیم. سعی کردیم به او بفهمانیم پسرمان مرده است ولی او نمی‌فهمید. درد زایمان داشت و بچه‌ی آخری در راه بود، و عرق صورتش را که از درد مچاله شده بود، بدنش به رعشه افتاده بود، من توی صورتش داد می‌زدم، ام مصطفی علی مُرد! اما او انگار در آن لحظه معنی مرگ را نمی‌فهمید.اولین گربه‌ی نوزاد را شنیدیم که در آغوش قابله بود و هنوز از بند نافش خون می‌چکید، ام مصطفی خسته و درمانده، آرام گفت اسمش را علی می گذاریم!

11