بریدههای کتاب بیروت 75 zed_bml 2 روز پیش بیروت 75 غاده السمان 3.6 19 صفحۀ 18 روزها مثل بدن بیهوشی که روی میز عمل افتاده است سنگین میگذرند. 📚بیروت ۷۵ #برش_های_محبوب 0 1 سارا کرمانی 2 روز پیش بیروت 75 غاده السمان 3.6 19 صفحۀ 61 کتاب ها علی را از راه به در نبرده بودند و به دنبال سواد نرفت... اما ماهی او را کشت تا امروز باور نمیکنم چطور ماهی او را از پای در آورد! هر وقت به آن اتفاق فکر میکنم نزدیک است دیوانه شوم. ابتدای همین تابستان برای ماهیگیری رفتیم تا علی شانسش را در اولین صید با دینامیت امتحان کند. از شانس او شکار موفقیت آمیز بود و ماهیهای زیادی روی آب شناور شدند... او خوشحال در آب پرید و شروع کرد ماهی ها را به قایق بیندازد، و به خاطر تعداد زیادشان با شادی در هر دست ماهی بزرگی گرفت و با دندانش ماهی سوم را و به سمت قایق شنا کرد. ماهی هنوز زنده بود و تکان می خورد یک دفعه به حلقش پرید... و او خفه شد. به راستی خفه شد، مرد، به همین راحتی! به جای اینکه او ماهی را صید کند ، ماهی تو را صید کرد. جنازه اش را برای مادرش آوردیم. سعی کردیم به او بفهمانیم پسرمان مرده است ولی او نمیفهمید. درد زایمان داشت و بچهی آخری در راه بود، و عرق صورتش را که از درد مچاله شده بود، بدنش به رعشه افتاده بود، من توی صورتش داد میزدم، ام مصطفی علی مُرد! اما او انگار در آن لحظه معنی مرگ را نمیفهمید.اولین گربهی نوزاد را شنیدیم که در آغوش قابله بود و هنوز از بند نافش خون میچکید، ام مصطفی خسته و درمانده، آرام گفت اسمش را علی می گذاریم! 0 11 فاطمه یل آملی 1402/11/17 بیروت 75 غاده السمان 3.6 19 صفحۀ 142 آه، به بیروت که آمدم قد و بالایم بلندتر از شب بود. سرتاسر دریا هم کوچکتر از آن بود که بسترم شود. چادر تاریکی که با ستارهها سوراخسوراخ شده بود، تنگتر از آن بود که سوداهایم را در بر گیرد. همهی زنهای بیروت برایم کافی نبودند. همهی کافههای این شهر سیرم نمیکردند. روزنامههایش غرورم را اقناع نمیکردند. آه، ببین چگونه چندپاره و پراکنده شدم و امروز در مخفیگاه حقیرم، پشت خردهریزها، تکهپارههای خودم را برمیدارم. 0 7 احمدرضا اکرمی 1403/6/16 بیروت 75 غاده السمان 3.6 19 صفحۀ 48 منطق همهی فلسفههای زیبا پیش فریاد یک کودک گرسنه فرو میریزد. 2 12 عطیه عیاردولابی 1404/1/27 بیروت 75 غاده السمان 3.6 19 صفحۀ 40 عشقم به ماه کم نشد آنگاه که فهمیدم اختری از سیماب و سیم و عاج و عطر نیست، بلکه کره خاکی و خاموش دیگری است مثل زمین، پر از گردوخاک و صخره و شن چرا دلبستگیام کم شود؟ در عشقم به حمیده هم خللی راه نیافت وقتی بو بردم انگل دارد و درون آن تن زیبایش که هر شب برایش شعری مینویسم، مشتی جاندار کریه و هولناک در هم میلولند. تخیل لزوما وارونه حقیقت نیست، بلکه روی دیگر آن است. 1 2
بریدههای کتاب بیروت 75 zed_bml 2 روز پیش بیروت 75 غاده السمان 3.6 19 صفحۀ 18 روزها مثل بدن بیهوشی که روی میز عمل افتاده است سنگین میگذرند. 📚بیروت ۷۵ #برش_های_محبوب 0 1 سارا کرمانی 2 روز پیش بیروت 75 غاده السمان 3.6 19 صفحۀ 61 کتاب ها علی را از راه به در نبرده بودند و به دنبال سواد نرفت... اما ماهی او را کشت تا امروز باور نمیکنم چطور ماهی او را از پای در آورد! هر وقت به آن اتفاق فکر میکنم نزدیک است دیوانه شوم. ابتدای همین تابستان برای ماهیگیری رفتیم تا علی شانسش را در اولین صید با دینامیت امتحان کند. از شانس او شکار موفقیت آمیز بود و ماهیهای زیادی روی آب شناور شدند... او خوشحال در آب پرید و شروع کرد ماهی ها را به قایق بیندازد، و به خاطر تعداد زیادشان با شادی در هر دست ماهی بزرگی گرفت و با دندانش ماهی سوم را و به سمت قایق شنا کرد. ماهی هنوز زنده بود و تکان می خورد یک دفعه به حلقش پرید... و او خفه شد. به راستی خفه شد، مرد، به همین راحتی! به جای اینکه او ماهی را صید کند ، ماهی تو را صید کرد. جنازه اش را برای مادرش آوردیم. سعی کردیم به او بفهمانیم پسرمان مرده است ولی او نمیفهمید. درد زایمان داشت و بچهی آخری در راه بود، و عرق صورتش را که از درد مچاله شده بود، بدنش به رعشه افتاده بود، من توی صورتش داد میزدم، ام مصطفی علی مُرد! اما او انگار در آن لحظه معنی مرگ را نمیفهمید.اولین گربهی نوزاد را شنیدیم که در آغوش قابله بود و هنوز از بند نافش خون میچکید، ام مصطفی خسته و درمانده، آرام گفت اسمش را علی می گذاریم! 0 11 فاطمه یل آملی 1402/11/17 بیروت 75 غاده السمان 3.6 19 صفحۀ 142 آه، به بیروت که آمدم قد و بالایم بلندتر از شب بود. سرتاسر دریا هم کوچکتر از آن بود که بسترم شود. چادر تاریکی که با ستارهها سوراخسوراخ شده بود، تنگتر از آن بود که سوداهایم را در بر گیرد. همهی زنهای بیروت برایم کافی نبودند. همهی کافههای این شهر سیرم نمیکردند. روزنامههایش غرورم را اقناع نمیکردند. آه، ببین چگونه چندپاره و پراکنده شدم و امروز در مخفیگاه حقیرم، پشت خردهریزها، تکهپارههای خودم را برمیدارم. 0 7 احمدرضا اکرمی 1403/6/16 بیروت 75 غاده السمان 3.6 19 صفحۀ 48 منطق همهی فلسفههای زیبا پیش فریاد یک کودک گرسنه فرو میریزد. 2 12 عطیه عیاردولابی 1404/1/27 بیروت 75 غاده السمان 3.6 19 صفحۀ 40 عشقم به ماه کم نشد آنگاه که فهمیدم اختری از سیماب و سیم و عاج و عطر نیست، بلکه کره خاکی و خاموش دیگری است مثل زمین، پر از گردوخاک و صخره و شن چرا دلبستگیام کم شود؟ در عشقم به حمیده هم خللی راه نیافت وقتی بو بردم انگل دارد و درون آن تن زیبایش که هر شب برایش شعری مینویسم، مشتی جاندار کریه و هولناک در هم میلولند. تخیل لزوما وارونه حقیقت نیست، بلکه روی دیگر آن است. 1 2