بریدههای کتاب 110 داستانک از شهید مدافع حرم محسن حججی حمیدرضا فیاضی 1404/1/29 110 داستانک از شهید مدافع حرم محسن حججی گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 4.8 5 صفحۀ 9 ده یازده سالش بود. یک شب دست و پای من و پدرش را بوسید. شبش خواب دید لباسِ خادمیِ حضرت زهرا (ع) را بهش دادهاند. از آن روز به بعد، ده برابر احترام من و پدرش را داشت. می گفت:« به من لباسِ خادمیِ بیبی را دادهاند. می خوام تا همیشه نگهش کنم». 0 1 مهســــان🌙 1403/6/13 110 داستانک از شهید مدافع حرم محسن حججی گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 4.8 5 صفحۀ 96 1 2 حمیدرضا فیاضی 1404/1/7 110 داستانک از شهید مدافع حرم محسن حججی گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 4.8 5 صفحۀ 8 از وقتی فهمیدم باردارم، شش دانگ حواسم را جمع کردم. دیگر مواظب بودم کجا بروم، کجا نروم. چه لقمهای را بخورم، چه لقمهای را نخورم. چه حرفی را بزنم، چه حرفی را نزنم. 0 1 مهســــان🌙 1403/6/11 110 داستانک از شهید مدافع حرم محسن حججی گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 4.8 5 صفحۀ 51 اون شب تا صبح یک بند حرف از شهادت میزد و گریه میکرد.گفت:زهرا اگه شهید بشم برا همیشه هستم اما اگه بمیرم دیگه نیستم! گفتم اگه من تابوتت رو ببینم دق میکنم نمیتونم تحمل کنم. گفت میتونی خانومم....حالا ببین اصلا پیکری میاد یا نه! 0 2 سرباز امام 1403/2/26 110 داستانک از شهید مدافع حرم محسن حججی گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 4.8 5 صفحۀ 31 《وقتی عکس شهید رو به روی آدم باشه ،آدم حس می کن ه گناه کردن براش سخته . انگار که شهید لحظه به لحظه داره می بیندمون 》 0 2 مهســــان🌙 1403/6/11 110 داستانک از شهید مدافع حرم محسن حججی گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 4.8 5 صفحۀ 25 تو جلسه خاستگاری نگاه معناداری کرد و گفت:من تو زندگیم دارم مسیری رو طی میکنم که همه دلخوشیمه،شما میتونی کمکم کنی؟ گفتم چه مسیری؟! گفت سعادت، بعد هم شهادت.... 0 3
بریدههای کتاب 110 داستانک از شهید مدافع حرم محسن حججی حمیدرضا فیاضی 1404/1/29 110 داستانک از شهید مدافع حرم محسن حججی گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 4.8 5 صفحۀ 9 ده یازده سالش بود. یک شب دست و پای من و پدرش را بوسید. شبش خواب دید لباسِ خادمیِ حضرت زهرا (ع) را بهش دادهاند. از آن روز به بعد، ده برابر احترام من و پدرش را داشت. می گفت:« به من لباسِ خادمیِ بیبی را دادهاند. می خوام تا همیشه نگهش کنم». 0 1 مهســــان🌙 1403/6/13 110 داستانک از شهید مدافع حرم محسن حججی گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 4.8 5 صفحۀ 96 1 2 حمیدرضا فیاضی 1404/1/7 110 داستانک از شهید مدافع حرم محسن حججی گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 4.8 5 صفحۀ 8 از وقتی فهمیدم باردارم، شش دانگ حواسم را جمع کردم. دیگر مواظب بودم کجا بروم، کجا نروم. چه لقمهای را بخورم، چه لقمهای را نخورم. چه حرفی را بزنم، چه حرفی را نزنم. 0 1 مهســــان🌙 1403/6/11 110 داستانک از شهید مدافع حرم محسن حججی گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 4.8 5 صفحۀ 51 اون شب تا صبح یک بند حرف از شهادت میزد و گریه میکرد.گفت:زهرا اگه شهید بشم برا همیشه هستم اما اگه بمیرم دیگه نیستم! گفتم اگه من تابوتت رو ببینم دق میکنم نمیتونم تحمل کنم. گفت میتونی خانومم....حالا ببین اصلا پیکری میاد یا نه! 0 2 سرباز امام 1403/2/26 110 داستانک از شهید مدافع حرم محسن حججی گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 4.8 5 صفحۀ 31 《وقتی عکس شهید رو به روی آدم باشه ،آدم حس می کن ه گناه کردن براش سخته . انگار که شهید لحظه به لحظه داره می بیندمون 》 0 2 مهســــان🌙 1403/6/11 110 داستانک از شهید مدافع حرم محسن حججی گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 4.8 5 صفحۀ 25 تو جلسه خاستگاری نگاه معناداری کرد و گفت:من تو زندگیم دارم مسیری رو طی میکنم که همه دلخوشیمه،شما میتونی کمکم کنی؟ گفتم چه مسیری؟! گفت سعادت، بعد هم شهادت.... 0 3