بریده‌ای از کتاب متهم دادگاه = Old bailey: مستند روایی از زندگی عبدالله نوی پور عضو گروه دستمال سرخ ها اثر مرتضی قاضی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 130

وقتی ما رسیدیم منصور شهید شده بود. بدنش را گذاشتند توی آمبولانس. در را باز کردیم. در سکوت یکی‌یکی بوسیدیمش و خداحافظی کردیم. دستمال سرخ روی پیشانی‌اش بود. اصغر از پیشانی‌اش باز کرد و انداخت توی گردنش و گره زد. وصیت همه ما این بود که هر کدام‌مان در میدان جنگ شهید شدیم دستمال سرخ را دور گردنمان ببندند تا محفوظ بماند. دستمال سرخی که طوق گردن‌مان بود و تعهد به اینکه تا آخر پیرو راه خونین دوستان شهیدمان بمانیم.

وقتی ما رسیدیم منصور شهید شده بود. بدنش را گذاشتند توی آمبولانس. در را باز کردیم. در سکوت یکی‌یکی بوسیدیمش و خداحافظی کردیم. دستمال سرخ روی پیشانی‌اش بود. اصغر از پیشانی‌اش باز کرد و انداخت توی گردنش و گره زد. وصیت همه ما این بود که هر کدام‌مان در میدان جنگ شهید شدیم دستمال سرخ را دور گردنمان ببندند تا محفوظ بماند. دستمال سرخی که طوق گردن‌مان بود و تعهد به اینکه تا آخر پیرو راه خونین دوستان شهیدمان بمانیم.

8

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.