بریدهای از کتاب بیراهه پرماجرای ایمی و راجر اثر مرگان ماتسن
1403/7/6
صفحۀ 355
چارلی گفت: «تو میدونستی با من حرف بزنی» فریاد زدم: «هیچی رو عوض نمیکرد!» جا خورد. صدایم را پایین آوردم: «تو هیچوقت نبودی. تو تقریبا یک ساله که نیستی. باید به مامان و بابا میگفتم. تو راست میگفتی. نگفتم. اما اگر گفته بودم شاید...» نتونستم جملم رو تموم کنم...
چارلی گفت: «تو میدونستی با من حرف بزنی» فریاد زدم: «هیچی رو عوض نمیکرد!» جا خورد. صدایم را پایین آوردم: «تو هیچوقت نبودی. تو تقریبا یک ساله که نیستی. باید به مامان و بابا میگفتم. تو راست میگفتی. نگفتم. اما اگر گفته بودم شاید...» نتونستم جملم رو تموم کنم...
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.