بریده‌ای از کتاب هری پاتر و جام آتش (بخش اول) اثر جی. کی. رولینگ

بریدۀ کتاب

صفحۀ 410

هری به رون نگاه می‌کرد که صورتش مثل گچ سفید شده بود و طوری به هری نگاه می‌کرد انگار روح دیده است. رون با حالتی بسیار جدی گفت: _ هری، اونی که اسمتو توی جام انداخته... به... به نظر من می‌خواسته تو‌رو به کشتن بده! انگار چند هفته گذشته هرگز نیامده بودند... انگار علی بلافاصله بعد از قهرمان شدنش برای اولین بار رون را می‌دید. هری با خونسردی گفت: _ بالاخره دوزاریت افتاد؟ خیلی طول کشید، نه؟ با چهره‌ی نگران بین آن دو ایستاده بود. لحظه‌ای به هری نگاه می‌کرد و لحظه‌ی دیگر به رون. رون با شک و تردید دهانش را باز کرد. هری می‌دانست که رون می‌خواهد عذرخواهی کند و ناگهان متوجه شد که نمی‌خواهد عذرخواهی رون را بشنود. قبل از آنکه رون حرفی بزند به او گفت: _ عیب نداره! گذشته‌ها گذشته!

هری به رون نگاه می‌کرد که صورتش مثل گچ سفید شده بود و طوری به هری نگاه می‌کرد انگار روح دیده است. رون با حالتی بسیار جدی گفت: _ هری، اونی که اسمتو توی جام انداخته... به... به نظر من می‌خواسته تو‌رو به کشتن بده! انگار چند هفته گذشته هرگز نیامده بودند... انگار علی بلافاصله بعد از قهرمان شدنش برای اولین بار رون را می‌دید. هری با خونسردی گفت: _ بالاخره دوزاریت افتاد؟ خیلی طول کشید، نه؟ با چهره‌ی نگران بین آن دو ایستاده بود. لحظه‌ای به هری نگاه می‌کرد و لحظه‌ی دیگر به رون. رون با شک و تردید دهانش را باز کرد. هری می‌دانست که رون می‌خواهد عذرخواهی کند و ناگهان متوجه شد که نمی‌خواهد عذرخواهی رون را بشنود. قبل از آنکه رون حرفی بزند به او گفت: _ عیب نداره! گذشته‌ها گذشته!

7

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.