بریدۀ کتاب
1403/7/30
3.8
15
صفحۀ 371
در ساعتی که الیاس کارد به استخوانش رسیده بود به تضرع از باریتعالی خواست که مرگش بدهد و خداوند او را بر سر کوه بلندی برد.آنگاه طوفانی چنان سهمناک برخواست که کوه ها را از هم شکافت و سنگ ها را در هم شکست.اما این طوفان سهمگین خدا نبود،پس از طوفان، زمین بنای لرزیدن نهاد،اما این زمین لرزه هم خدا نبود.پس از زمین لرزه حریقی عظیم افروخته شد ولی این حریق نیز خدا نبود.سپس در سکوت و خاموشی، صدایی لطیف و سبک همچون صدای وزش نسیم شامگاهان از لای برگهای درختان به گوش رسید و در کتاب مقدس نوشته است که آن صدا،آن زمزمه ی به هم خوردن برگها باریتعالی بود.
در ساعتی که الیاس کارد به استخوانش رسیده بود به تضرع از باریتعالی خواست که مرگش بدهد و خداوند او را بر سر کوه بلندی برد.آنگاه طوفانی چنان سهمناک برخواست که کوه ها را از هم شکافت و سنگ ها را در هم شکست.اما این طوفان سهمگین خدا نبود،پس از طوفان، زمین بنای لرزیدن نهاد،اما این زمین لرزه هم خدا نبود.پس از زمین لرزه حریقی عظیم افروخته شد ولی این حریق نیز خدا نبود.سپس در سکوت و خاموشی، صدایی لطیف و سبک همچون صدای وزش نسیم شامگاهان از لای برگهای درختان به گوش رسید و در کتاب مقدس نوشته است که آن صدا،آن زمزمه ی به هم خوردن برگها باریتعالی بود.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.