فیطیم تاریخ عضویت:خرداد 1404 فیطیم دنبال کردن @ftm81 10 دنبال شده 0 دنبال کننده کتابدوست(19 کتاب)0امتیاز دنبال کردن0یادداشت4امتیاز0لیستکتابخانه نمایش کتابخانه خواندهام 20 کتاب در حال خواندن 3 کتاب خواهم خواند 2 کتاب یادداشتها این کاربر هنوز یادداشتی ننوشته است. باشگاهها این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست. چالشهالیستها این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است. بریدههای کتاب فیطیم 1404/3/2 ارمیا رضا امیرخانی 3.8 133 صفحۀ 289 -آقا کوچولو، بابا مامانت کجا هستند؟ برو دستشان را بگیر. +بابام شهید شده آقا! من خودم بزرگم. 0 1 فیطیم 1404/3/2 ارمیا رضا امیرخانی 3.8 133 صفحۀ 253 «رب اشرح لی صدری» خدا سینهام را بشکاف. آی خدا. سینهام را آنقدر گشاد کن که همه چیز توش جا شود! با همین مته بشکافش! کارم را هم هرجوری میخواهی آسان کن، سخت کن. حرفم را بفهمند، نفهمند. تو زبانم عقده باشد، نباشد. اینها دیگر مهم نیست. «ویسرلی امری» و «یفقهوا قولی» ش «واحلل عقدة من لسانی» ش مال خود موسا! نخواستیم! 0 0 فیطیم 1404/3/2 ارمیا رضا امیرخانی 3.8 133 صفحۀ 93 هر دو میدانستند برای نماز شب وضو میگیرند ولی به روی خود نمیآوردند. اگر هم مجبور میشدند به هم سلام کنند، آن وقت ارمیا میگفت: «وقتی خوابیدی خواب ما را هم ببین» 0 1 فعالیتهافعالیتی یافت نشد.
فیطیم تاریخ عضویت:خرداد 1404 فیطیم دنبال کردن @ftm81 10 دنبال شده 0 دنبال کننده کتابدوست(19 کتاب)0امتیاز دنبال کردن0یادداشت4امتیاز0لیستکتابخانه نمایش کتابخانه خواندهام 20 کتاب در حال خواندن 3 کتاب خواهم خواند 2 کتاب یادداشتها این کاربر هنوز یادداشتی ننوشته است. باشگاهها این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست. چالشهالیستها این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است. بریدههای کتاب فیطیم 1404/3/2 ارمیا رضا امیرخانی 3.8 133 صفحۀ 289 -آقا کوچولو، بابا مامانت کجا هستند؟ برو دستشان را بگیر. +بابام شهید شده آقا! من خودم بزرگم. 0 1 فیطیم 1404/3/2 ارمیا رضا امیرخانی 3.8 133 صفحۀ 253 «رب اشرح لی صدری» خدا سینهام را بشکاف. آی خدا. سینهام را آنقدر گشاد کن که همه چیز توش جا شود! با همین مته بشکافش! کارم را هم هرجوری میخواهی آسان کن، سخت کن. حرفم را بفهمند، نفهمند. تو زبانم عقده باشد، نباشد. اینها دیگر مهم نیست. «ویسرلی امری» و «یفقهوا قولی» ش «واحلل عقدة من لسانی» ش مال خود موسا! نخواستیم! 0 0 فیطیم 1404/3/2 ارمیا رضا امیرخانی 3.8 133 صفحۀ 93 هر دو میدانستند برای نماز شب وضو میگیرند ولی به روی خود نمیآوردند. اگر هم مجبور میشدند به هم سلام کنند، آن وقت ارمیا میگفت: «وقتی خوابیدی خواب ما را هم ببین» 0 1 فعالیتهافعالیتی یافت نشد.