Danesh

Danesh

@Mim.

152 دنبال شده

145 دنبال کننده

            گذشتن و رفتن پیوسته ...
          

یادداشت‌ها

نمایش همه
Danesh

1403/9/1

        درود

   کتاب به زبان ساده و قصه طور نوشته شده

آنهایی که دم از اسلام و انقلاب می‌زنند اما بخاطر کم و کاستی ها و مشکلات جامعه بعد از انقلاب سرخ می‌شوند ، غر میزنند، ناامید می‌شوند و ناامید میکنند، بخوانند. 

این هم نمونه خارجی. اسلام حقیقی اگر در قلب کسی آمد، (که البته همینجوری نمی‌آید، توجه و مراقبه و مقدمات میخواهد) ، فرد دیگر مانعی نمی‌بیند... غر نمی‌زند. ناامید نمی‌کند ناامید نمی شود...

امام زمان فقط مخصوص جمعه ها و دعای ندبه و عهد بعد از نماز صبح و ... نیست...

امام زمان مالِ کسی نیست! امام زمان صادراتی نیست!! تفکر دعای برای فرجش هم. نمی‌شود به زور کسی را امام زمانی کرد.

صاحب ثروتی آنچنانی باشی، مادرت شاهزاده باشد، در کل ایتالیا صاحب نام باشی و ... و...
درآمد سالانه ات سه برابر درآمد نفتی ایران باشد و... کم نیست اینها! اما کم است... اگر بی هدف زندگی کنی و بی هدف بمیری، بی عشق زندگی کنی بی عشق بمیری ده برابر اینها داشته باشی کم است

در آخر هم غریب ادامه بدهی... و غریب کشته شوی... مثل پیشوایت...   بی غسل و کفن و به آیینی دیگر  در دهکده ای دور افتاده به خاک سپرده شوی...💔

♡مهدی آنیلی زنده ست و با مسیح و مهدی رجعت میکند♡
🌻سلام علی آل یاسین🌻
      

20

باشگاه‌ها

آفتاب‌گردان 🌻

397 عضو

ترجمه نهج البلاغه حضرت امیرالمومنین (ع)

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

Danesh پسندید.
آتش، بدون دود: گالان و سولماز، درخت مقدس، اتحاد بزرگ (کتابهای اول، دوم و سوم)
          روزی که اینجا نوشتم آتش بدون دودِ عزیزم تمام شد، یکی از دوستان در تکمیل این جمله نوشته بودن که: عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد💘؛ مجموعه‌ای که پنج ماه برای من زمان برد (از ۰۳/۰۵ تا ۰۸/۰۵) و در این بازه حدود ۱۱ کتاب کم حجم دیگر در کنار این کتاب تمام شد چون کتاب سنگین بود و نمی‌شد یک‌ نفس جلو رفت (البته مایل به انجامش هم نبودم چون نمی‌خواستم زود از فضای داستان جدا شوم و همچنین موازی خوانی را بیشتر می‌پسندم). از کل مجموعه ۱۹ بریده این‌جا منتشر کردم که جا داشت ۱۹۰ تا بریده هم از آن با دیگران به اشتراک گذاشت چرا که تکه‌های آموزنده و درخشان که جدا از باقیِ متن، دِینِ کلام را ادا کرده باشند کم نداشت؛ داستان آنقدر گیرا بود که فقط به دلیل ضیق وقت مجبور می‌شدم زمین بگذارمش.
در ابتدا کتابِ مرد محوری بود و حضور و نقش بانوان خیلی کمرنگ. اما جاهایی که ردی از زنان ترکمن به چشم می‌خورد، به قدری قدرتمند بود که مخاطب را از شجاعت و ایستادگی این زنان متحیر می‌کرد؛ از عشق، حیا و وفایشان. از توانایی غلبه بر احساسات برای نیل به آمال بلندمدت و دور.
در دو کتاب آخرِ مجموعه، نقش زنان پررنگ‌تر شد و حضورشان حماسی‌تر و معنادارتر..
احساسات پدر و پسری بین شخصیت‌ها خیلی شفاف به تحریر کشیده شده بود؛ آمیخته‌ای از عقل، منطق، احساس، غرور، خواستن و پس زدن؛ چشم‌انتظاری و دلتنگی..
کتاب از نظر ادبی غنی بود، چه غنایی. که فکر میکنم زین پس نتوانم هر کتابی را به راحتی به دست بگیرم و بخوانم. 
تا پیش از این هیچ تصور و شناختی از مردم ترکمن نداشتم؛ نقطه‌نظری که این کتاب از ترکمن‌ها به دستم داد به این صورت بود: مردمی به معنای واقعیِ کلمه شریف که با جانشان پای اهداف و آرمان‌هایشان ایستادگی می‌کنند، صادق، بی‌باک، صبور، صبور...
در عین حال این حجم از تعصبی که در جای‌جایِ داستان به چشم می‌خورد، من رو بُهت‌زده می‌کرد (بطور مثال سرانجام غم‌انگیز تاری‌ساخلا و پسرش آرپاچی)
من از این کتاب بسیار آموختم؛ از آلنی اوجای یموتی بسیار آموختم، از آقشام گَلَن، آق‌اویلر، مَلّان بانو، مارال، علی محمدی، کعبه، مُلّا قلیچ بُلغای..
نکته‌ی جالب دیگر اینکه من فکر می‌کردم فقط ادبیات روس پر از اسامی و اشخاص متعدد هست تا اینکه با این کتاب آشنا شدم😅 و جالب‌تر اینکه همه یک نسبت فامیلی با هم دارند و اگر این نسبت ها فراموش شود، رشته‌ی داستان از دست خواننده‌ی کتاب خارج می‌شود.
دلم برای :
گالان 
سولماز
آق اویلر
آقشام گلن
مَلّان بانو
تاری ساخلا
آچیق تار زن
یت میش
ساچلی
پالاز
یاماق
آلنی 
مارال
علی محمدی
آلّا
کِبتِر
ملا قِلیچ بُلغای
تنگ خواهد شد.. 
در پایان این رو اضافه کنم که من هیچ آشنایی قبلی از نویسنده‌ی کتاب -جناب ابراهیمی- ندارم و این کتاب هم اولین اثری بود که از ایشون مطالعه کردم، در نتیجه دلیلی که یک سری افراد با ایشون زاویه دارند را نیز نمی‌دانم، اما با هیچ باور منفی از ایشون درون این مجموعه روبرو نشدم و داستان و هدف نویسنده از نگارشش رو به غایت دوست دارم. 
        

31

Danesh پسندید.
حرکت در مه: چگونه مثل یک نویسنده فکر کنیم
          ✍🏼 دو ماه و یک هفته‌ای خواندنِ این کتاب، تمرینِ صبر است و کیف تدریجی است و زجرِ مزمن!

شروع بسیار انگیزه‌بخش و محرکی داشت. راست هم بود که در حین خواندن کتاب می‌توانستی حرکت کنی در اوضاع مه‌آلود نوشتن، ولی آخر کتاب نوشتم؛
«همه چیز را می‌گوید و تو را با همه‌چیز تنها می‌گذارد». تا نوشتن طرحِ رمان (فقط رمان شخصیت محور) دستت را می‌گیرد، بعد می‌گوید: «به سلامت، برو بنویس.»
خب ما اگر اهل نوشتن بودیم که حرکت در مه نمی‌خواندیم برادرِ من. :))
بیا بگو چطور فصل‌بندی کنیم، صحنه‌پردازی کنیم.

یک نقد جدی هم داشتم به انتخاب عنوان برای برخی مفاهیم، مثلِ «چگونش»، «پیش‌گویی کام‌بخش» و... . در مواجهۀ اولیه می‌گفتم: «یا ابالفضل! این چه مبحث پیچیده‌ایه؟!» بعد که می‌خواندم، می‌فهمیدم یک مفهوم ساده بود که قبلاً هم راجع‌بهش اطلاعاتی داشتم، ولی برگردانِ نام علمیش شده این‌ها. برعکسِ مثال‌ها که خیلی ملموس و خوب و روان و جابنداز بودند.

نقطۀ قوت کتاب، شخصیت‌پردازی است. مفصل بهش پرداخته است؛ سنتی و صنعتی. من که کهن‌الگوها را بلد نبودم و خیلی آموختم.


اما امروز صبحِ دل‌انگیزی است که دیگر مجبور نیستی در آن مثل یک نویسنده فکر کنی. چون هزار و خورده‌ای کلمه از کتابت را نوشته‌ای و حالا داری مروری بر کتاب حرکت در مه می‌نویسی.

صبح به خیر آقای شهسواری و فعلاً خدانگهدار. ✋🏼
(با خوشحالیِ مرموز)


ممنون از جمع پایه‌ای که همراهی کردند در خواندنش. با شما خیلی کیف داد. 🌱


#پنجاه‌وچهار_از_صد بود.

#کتابخانۀ_اتاق_کناری 
@anbarivaotaghekenari
        

15

Danesh پسندید.
آتش بدون دود: اتحاد بزرگ
          باید از این به بعد، وقتی از نادر ابراهیمی چیزی می‌خوانم، یک قلم و کاغذ بگذارم کنار دستم تا چیزهایی که برای این یادداشت به ذهنم می‌رسد را بنویسم. در واقع، وقتی می‌خواهم درباره کل کتاب صحبت کنم، فقط بهت زده ام. چطور ممکن است؟ واقعا چنین کتابی چطور ممکن شده است؟
اول اینکه قهرمان‌های نادر ابراهیمی، هیچ کدام معصوم و کامل مطلق نیستند و اتفاقاً اصلاح و به‌روز رسانی می‌شوند را خیلی دوست دارم.
دوم و شاید آخر اینکه، جدا به عشقی شبیه عاشقانه‌های نادر نیاز دارم و حتی شاید به نفرتی شبیه نفرت قصه‌های نادر. انگار چنین احساست واقعی و عمیقی، فقط مال قدیم‌ها است. در این زندگی مکانیکی و تنظیم شده‌ی، واقعا چنین عشقی پیدا می‌شود؟ نمی‌دانم. اصلاً دل‌ها برای این حجم از احساسات پخته نیست. ما، تربیت شدگان نظام تربیتی معیار، کودن‌تر از آن هستیم که بتوانیم این طور عاشق شویم. این حسرت بزرگی است.
خیلی برای جلد بعد نگرانم. نگران اینکه به سرازیری بیوفتد. تا اینجا، هر جلد واقعا شگفتانه بوده و برگ جدیدی رو کرده که اصلاً فکرش را نمی‌کردم. خیلی می‌ترسم از اینکه دلم را بزند. خدا کند نادر کار را خراب نکرده باشد.
        

11

Danesh پسندید.
مسخ و درباره مسخ
          مسخ کافکا
داستان مردی که سوسک شد.
تنها چند جمله ی آغازین آن کافی است که شمارا مبهوت خود سازد.
تحولی جسمانی که در یک آن اتفاق می افتد، اما فرانتس کافکا حرف دیگری دارد ، این که در اوج کریه المنظری ، در زمانی که همه تو را یک موجود پست می بینند، هنوز هم درونت یک انسان باشد شاید حتی انسان تر از خواهری که از او روی بر می گرداند.
ای کاش می توانست بگوید که آهای اهالی ، من هنوزهم همان آدمم، اما چه اهمیتی دارد در جامعه کنونی زشتی بر هرچیز دیگری مقدم تر است و همین کافیست تا این شبه آدم ها را از خود برهاند.
-ادامه حاوی اسپویل:
این سوسک شدن نبود که گرگور را به نابودی کشاند، تنهایی بود، طرد شدن و درنهایت چیزی برای زندگی کردن نداشتن.
برای بیچارگی اش خون دل خوردم ، شاید این تنها سوسکی بود که دوست داشتم نمی مرد.
ای کاش در یک آن آدم می شد و همه چیز مثل قبل، اما دیگر فایده ندارد. بگذار همه فکر کنند که سوسکی جان داد، افسوس که  حقیقت امر این است که او هنوز هم آدم بود حتی در آخرین لحظات، و آدمیت او بود که با هر خس خس آخری رفته رفته محو می شد.
[موهـوم]

        

7

Danesh پسندید.
اعتراف

16

Danesh پسندید.

37

Danesh پسندید.
هری پاتر و سنگ جادو

4