y.s

y.s

@Adrift

19 دنبال شده

19 دنبال کننده

            با خیالی آسوده خود را می‌فریبیم که  تاب آوریم و آری، مسلک ما این است؛ به هزار و یک مکر، زندگی، این بیهودگی غمبار را، اجباراً این‌گونه به سر می‌بریم.
          

یادداشت‌ها

        اسم کتاب اینه: «هر دو در نهایت می‌میرند»
از اول کاملا مشخصه قراره آخرش چی بشه، ولی خب بازم در انتها ناراحت‌کننده بود. البته نه خیلی ناراحت‌کننده. نه اونقدری که اشک آدم دربیاد.
داستان آرومی داشت، از اونایی که خوندنش قلب رو نرم می‌کنه و انسان رو سرگرم. دو پسرکی که در آخرین روز زندگی‌شون همدیگه رو پیدا می‌کنند، با هم دوست می‌شند و سعی می‌کنند در حین فرار از مرگ، اوقات خوشی رو بگذرونند و خب به وضوح مشخصه که قراره یه صمیمت لطیفی هم بینشون شکل بگیره. کل این سیصد صفحه درباره آخرین روز این دو تا بچه است و البته نویسنده چندتایی داستان موازی حاشیه‌ای رو هم کنار داستان اصلی پیش می‌بره. 
در کل اگر دنبال یک داستان هستید، فقط یک داستان کاملا معمولی و چیز بیشتری از جون متن نمی‌خواید، این کتاب می‌تونه یه گزینه باشه. به نظرم آدم وقتی می‌ره سمت این تیپ کتاب‌ها اصلا نباید نقادانه نگاه کنه وگرنه هزارتا عیب و ایراد از دلش درمی‌آد. ضمن اینکه کتاب نوجوانانه است به هر حال و نباید متوقع بود.

🔻هشدار! از اینجا به بعد اسپویل داره.

متیوی داستان پسر کم‌رو و ترسو ولی به غایت معصومی بود (خدا رحمتش کنه) که دوستی با روفوس باعث شد در آخرین روز زندگیش دست به کارایی بزنه که خارج از دایرۀ امنش بودن. روفوس هم صبورانه پا به پاش اومد و اجازه داد قدم به قدم ترساش رو پشت سر بذاره و برای یک روز هم که شده هیجان و خوش گذروندن رو تجربه کنه. متیو اوایل داستان، چون می‌دونست آخرین روز زندگیشه، از همه چیز حتی پایین رفتن از پله‌ها هم می‌ترسید. خیلی با احتیاط از خیابون رد می‌شد و اگر به خودش بود پاش رو از خونه بیرون نمی‌ذاشت، ولی آخرش به صورت یک آدم مسلح مشت زد تا روفوس رو نجات بده. اینم بگم که کلا در این داستان یک چیزی وجود داره به نام قاصد مرگ و خیلی هم درباره‌اش توضیحی داده نمی‌شه. فقط می‌دونیم هر کسی که تماس قاصد مرگ رو دریافت کنه، حداکثر تا ۲۴ ساعت بعدش می‌میره. مثل یک فرصتی برای خداحافظی و بهره بردن از روز آخر زندگی. قاصد مرگ اول داستان هم با متیو و هم با روفوس تماس می‌گیره.
خلاصه متیو و روفوس همدیگه رو به عنوان آخرین دوست انتخاب می‌کنند تا آخرین روزشون رو در کنار هم بگذرونند. انتهای کتاب هم متیو بعد از گذروندن یک روز پر داستان به روفوس می‌گه دلم می‌خواد برگردم خونمون و آخرین ساعتای زندگیم رو استراحت کنم و تو اتاقم آروم بگیرم. با هم بر می‌گردند و قرار بر این می‌شه که بعد از یک استراحت دوباره برن بیمارستان ملاقات پدر متیو که در کماست، ولی اجاق خونه آتیش می‌گیره و متیوی طفلکی این مدلی می‌میره😢 
روفوس چند ساعت آخر رو تنهایی می‌گذرونه و می‌ره پیش پدر بیهوش متیو و یه یادداشت می‌ذاره که از  پسرت در روز آخرش کلی عکس گرفتم، وقتی به هوش اومدی از پیج اینستام می‌تونی عکسا رو ببینی. نویسنده مرگ روفوس رو هم دیگه کامل توضیح نمی‌ده. خودمون می‌فهمیم که تصادف می‌کنه:
«هدفونم رو به گوش زدم و فیلم آواز خواندن متیو را تماشا کردم. پارک آلتیا را در دوردست می‌دیدم، مکان تغییرات بزرگ من. توجهم را به فیلم بر می‌گردانم، صدایش در گوشم است.
از خیابان می‌گذرم، اما این بار، دستی نیست که من را نگه دارد.» 
پایان
      

1

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها

4 ساعت پیش

تبارک الله 😂 من فقط علاقه دارم البته. خیلی کم بلدم . @ftmslh
          این فصل رو هنوز تموم نکردم، ولی چون تا 12 شب بیشتر وقت نیست، گزارش همین چند صفحه‌ای که خوندم رو ثبت می‌کنم و بعد دوباره می‌رم بقیه‌اش رو می‌خونم.
قبل از اینکه بگم کتاب چی گفت بذارید بگم که الان خیلی خوشحال و احساساتی هستم و احتمالا در برداشتم از این چند صفحه تاثیر داره. درسته هر شب به خودم تشر می‌زنم که «نباید در بهخوان اضافه‌گویی کرد و صرفا دربارۀ کتاب حرف بزن دخترجان!» ولی دنیا دو روزه. می‌خوام دوباره کلی بنویسم :)
دربارۀ اینکه چرا خوشحال و احساساتی هستم هم مفصلا می‌گم. 

فعلا ببینیم کتاب چی گفت:
خیلی دارم از این فصل لذت می‌برم. چرا؟ چون چالش داره. در گزارش قبلی گفتم که نویسنده سه رکن اصلی فلسفۀ اخلاق غرب رو نام برد و دربارۀ اولیش که «اخلاقیات فضیلت‌محور» بود،  توضیح داد؛ که باید به مقدار دقیقی از فضایل کسب کرد تا به شکوفایی رسید و این مبنای اخلاق ارسطویی است (به گمانم!). در این فصل درباره یک رکن دیگه صحبت می‌شه: فایده گرایی! 
(ببخشید وسط بحث ولی امان که حال و هوای امشبم واقعا نرمال نیست. احتمالا بگید تو کلا در این چند وقته یک شب نرمال نبودی و خستمون کردی و منم می‌پذیرم ازتون ولی اصلا امشب یه جور متفاوت مثبتی احساساتم غلیان کرده. الان از پشت پرده‌ای از اشک دارم دربارۀ فایده‌گرایی می‌نویسم. برگردم به موضوع ...) 
فایده‌گرایان/ پیامد گرایان می‌گویند: بهترین کار، کاری است که منجر به بیشترین خوبی و کمترین بدی شود که آن را «اصل والاترین شادی» می‌نامند. گوش اقتصادیون اینجا زنگ می‌خورد و روحشان احتمالا از نفوذ اقتصاد در تمامی عرصه‌ها جلا می‌یابد، زیرا که این در حقیقت همان مفهوم بهینه‌سازی‌ست . جالب‌ترش هم اینه که سردمدار این بحث همون جان استوارت میل خودمونه و البته جرمی بنتام. 
(اینجا نویسنده یک فکت‌های جالبی درباره بعد از مرگ بنتام رو می‌کنه که واقعا جالب بود. من اولای کتاب خیلی با طنز نویسنده ارتباط برقرار نکردم ولی نمی‌دونم من بی‌مزه شدم یا چه که الان واقعا با طنزش حال می‌کنم. این قسمت رو با نیش باز مطالعه نمودم.)
یعنی صحبت این مکتب اینه که سعی کنیم به بیشترین منفعت (منفعت می‌تونه تعاریف مختلفی داشته باشه؛ از جمله شادی) برسیم و دیگران را هم برسانیم و این معادل اخلاقی بودن است. 
حالا چالشش کجا بود؟ برای تفهیم موضوع، یک مسئله‌ای در ابتدا معرفی شد، که گویا خیلی هم در میان فلاسفه شهره است، تحت عنوان «مسئلۀ تراموا» که می‌گه اگر رانندۀ تراموایی باشید که ترمز بریده و سر راهش پنج کارگر باشن، به راهتون ادامه می‌دید یا اهرمی رو می‌کشید که جهت حرکت تراموا رو تغییر می‌ده و وارد راهی می‌شه که تنها یک نفر در اون قرار داره و فقط همون یک نفر کشته می‌شه و اینجوری پیامد تصمیمتون تعداد کشته‌های کمتری خواهد بود؟
من با خودم گفتم آبویسلی! اهرم رو می‌کشم، ولی جواب به این سادگی‌ها نیست و زوایای دیگری دارد و خب خیلی برام جذاب بود. اگه بخوام سایر زوایا رو توضیح بدم دیگه کل کتاب رو در گزارش گفتم، ولی پیشنهاد می‌کنم درباره‌اش بخونید. باحاله!
پاشنه آشیل این فایده‌گرایی هم احتمالا برمی‌گرده به اینکه «فایده»، «شادی» و این دست مسائل تعریف همه‌پسند و همه‌گیری نداره و فکر کنم در صفحات آتی به این موضوع هم پرداخته بشه.
نویسنده یک کتابی رو هم لابه‌لای صحبتا معرفی کرد به نام «انقیاد زنان» از جی. اس. میل که یادم باشه بعدا یه نگاهی بهش بندازم. دربارۀ تفکر فمینیستیه و با اینکه اصلا علاقه‌ای به این بحثا ندارم و چه بسا خودم یک پا زن ستیزم ولی به هر حال مطالعه درباره‌اش خوبه.

و اما از خودم:
امروز کارام خوب پیش رفت و خیلی خوب پیش رفت! حسرت‌های زیادی از کارهای نکرده و استعدادهای شکوفا نشده و علایق پیگیری نشده دارم و با خودم اینور اونور می‌کشمشون اما یک بُعد رو خوب جلو بردم تا الان و احتمالا می‌تونم بگم دارم از نظر تحصیلات زیبا پیش می‌رم. تا اینجا راضی‌ام و امیدوارم دو سال دیگه هم همچنان نظرم همین باشه. این مایۀ خوشحالیمه.
و چرا احساساتیم؟ چون دوستان جدیدی پیدا کردم و با اینکه خیلی خیلی کم باهاشون معاشرت داشتم حس می‌کنم قلبم کنارشون موند و قبل از اینکه بتونم از واژۀ «دوست» استفاده کنم، مجبور به ترکشون شدم. پیغام خداحافظی گذاشتم و به حالتی که موجب رقیق شدن قلب است، جوابم رو دادن. واقعا آخرین سنگر برام در این دنیای دیوانه روابط خوشایند انسانی و آدماییه که دوسشون دارم. و البته که روابط انسانی و پیچیدگیشون دقیقا همون چیزیه که بعضی وقتا از دنیا بیزارم می‌کنه. ولی فی‌الحال، همه چیز رنگی رنگیه :)

پ.ن: بابت یک موضوع دیگه هم قلبم خوشحاله :) شاید خیلی احمقانه باشه ولی ترم آخرم ورزش داشتم و پینگ پنگ رو انتخاب کردم و عاشقش شدم. واقعا اون تکه از دانشکدمون که میز پینگ پنگ داره رو دیوانه‌وار دوست دارم. و امشب فهمیدم دانشگاه جدیده هم میز پینگ پنگ داره :)) خدایا این شادی‌های کوچک رو از ما نگیر :)
        
بی عیب و نقص

2

4 ساعت پیش

ممنون بابت معرفی کتاب کتاب عدالت مایکل سندل هم رفت در لیست می‌خونم حتما @ftmslh
          این فصل رو هنوز تموم نکردم، ولی چون تا 12 شب بیشتر وقت نیست، گزارش همین چند صفحه‌ای که خوندم رو ثبت می‌کنم و بعد دوباره می‌رم بقیه‌اش رو می‌خونم.
قبل از اینکه بگم کتاب چی گفت بذارید بگم که الان خیلی خوشحال و احساساتی هستم و احتمالا در برداشتم از این چند صفحه تاثیر داره. درسته هر شب به خودم تشر می‌زنم که «نباید در بهخوان اضافه‌گویی کرد و صرفا دربارۀ کتاب حرف بزن دخترجان!» ولی دنیا دو روزه. می‌خوام دوباره کلی بنویسم :)
دربارۀ اینکه چرا خوشحال و احساساتی هستم هم مفصلا می‌گم. 

فعلا ببینیم کتاب چی گفت:
خیلی دارم از این فصل لذت می‌برم. چرا؟ چون چالش داره. در گزارش قبلی گفتم که نویسنده سه رکن اصلی فلسفۀ اخلاق غرب رو نام برد و دربارۀ اولیش که «اخلاقیات فضیلت‌محور» بود،  توضیح داد؛ که باید به مقدار دقیقی از فضایل کسب کرد تا به شکوفایی رسید و این مبنای اخلاق ارسطویی است (به گمانم!). در این فصل درباره یک رکن دیگه صحبت می‌شه: فایده گرایی! 
(ببخشید وسط بحث ولی امان که حال و هوای امشبم واقعا نرمال نیست. احتمالا بگید تو کلا در این چند وقته یک شب نرمال نبودی و خستمون کردی و منم می‌پذیرم ازتون ولی اصلا امشب یه جور متفاوت مثبتی احساساتم غلیان کرده. الان از پشت پرده‌ای از اشک دارم دربارۀ فایده‌گرایی می‌نویسم. برگردم به موضوع ...) 
فایده‌گرایان/ پیامد گرایان می‌گویند: بهترین کار، کاری است که منجر به بیشترین خوبی و کمترین بدی شود که آن را «اصل والاترین شادی» می‌نامند. گوش اقتصادیون اینجا زنگ می‌خورد و روحشان احتمالا از نفوذ اقتصاد در تمامی عرصه‌ها جلا می‌یابد، زیرا که این در حقیقت همان مفهوم بهینه‌سازی‌ست . جالب‌ترش هم اینه که سردمدار این بحث همون جان استوارت میل خودمونه و البته جرمی بنتام. 
(اینجا نویسنده یک فکت‌های جالبی درباره بعد از مرگ بنتام رو می‌کنه که واقعا جالب بود. من اولای کتاب خیلی با طنز نویسنده ارتباط برقرار نکردم ولی نمی‌دونم من بی‌مزه شدم یا چه که الان واقعا با طنزش حال می‌کنم. این قسمت رو با نیش باز مطالعه نمودم.)
یعنی صحبت این مکتب اینه که سعی کنیم به بیشترین منفعت (منفعت می‌تونه تعاریف مختلفی داشته باشه؛ از جمله شادی) برسیم و دیگران را هم برسانیم و این معادل اخلاقی بودن است. 
حالا چالشش کجا بود؟ برای تفهیم موضوع، یک مسئله‌ای در ابتدا معرفی شد، که گویا خیلی هم در میان فلاسفه شهره است، تحت عنوان «مسئلۀ تراموا» که می‌گه اگر رانندۀ تراموایی باشید که ترمز بریده و سر راهش پنج کارگر باشن، به راهتون ادامه می‌دید یا اهرمی رو می‌کشید که جهت حرکت تراموا رو تغییر می‌ده و وارد راهی می‌شه که تنها یک نفر در اون قرار داره و فقط همون یک نفر کشته می‌شه و اینجوری پیامد تصمیمتون تعداد کشته‌های کمتری خواهد بود؟
من با خودم گفتم آبویسلی! اهرم رو می‌کشم، ولی جواب به این سادگی‌ها نیست و زوایای دیگری دارد و خب خیلی برام جذاب بود. اگه بخوام سایر زوایا رو توضیح بدم دیگه کل کتاب رو در گزارش گفتم، ولی پیشنهاد می‌کنم درباره‌اش بخونید. باحاله!
پاشنه آشیل این فایده‌گرایی هم احتمالا برمی‌گرده به اینکه «فایده»، «شادی» و این دست مسائل تعریف همه‌پسند و همه‌گیری نداره و فکر کنم در صفحات آتی به این موضوع هم پرداخته بشه.
نویسنده یک کتابی رو هم لابه‌لای صحبتا معرفی کرد به نام «انقیاد زنان» از جی. اس. میل که یادم باشه بعدا یه نگاهی بهش بندازم. دربارۀ تفکر فمینیستیه و با اینکه اصلا علاقه‌ای به این بحثا ندارم و چه بسا خودم یک پا زن ستیزم ولی به هر حال مطالعه درباره‌اش خوبه.

و اما از خودم:
امروز کارام خوب پیش رفت و خیلی خوب پیش رفت! حسرت‌های زیادی از کارهای نکرده و استعدادهای شکوفا نشده و علایق پیگیری نشده دارم و با خودم اینور اونور می‌کشمشون اما یک بُعد رو خوب جلو بردم تا الان و احتمالا می‌تونم بگم دارم از نظر تحصیلات زیبا پیش می‌رم. تا اینجا راضی‌ام و امیدوارم دو سال دیگه هم همچنان نظرم همین باشه. این مایۀ خوشحالیمه.
و چرا احساساتیم؟ چون دوستان جدیدی پیدا کردم و با اینکه خیلی خیلی کم باهاشون معاشرت داشتم حس می‌کنم قلبم کنارشون موند و قبل از اینکه بتونم از واژۀ «دوست» استفاده کنم، مجبور به ترکشون شدم. پیغام خداحافظی گذاشتم و به حالتی که موجب رقیق شدن قلب است، جوابم رو دادن. واقعا آخرین سنگر برام در این دنیای دیوانه روابط خوشایند انسانی و آدماییه که دوسشون دارم. و البته که روابط انسانی و پیچیدگیشون دقیقا همون چیزیه که بعضی وقتا از دنیا بیزارم می‌کنه. ولی فی‌الحال، همه چیز رنگی رنگیه :)

پ.ن: بابت یک موضوع دیگه هم قلبم خوشحاله :) شاید خیلی احمقانه باشه ولی ترم آخرم ورزش داشتم و پینگ پنگ رو انتخاب کردم و عاشقش شدم. واقعا اون تکه از دانشکدمون که میز پینگ پنگ داره رو دیوانه‌وار دوست دارم. و امشب فهمیدم دانشگاه جدیده هم میز پینگ پنگ داره :)) خدایا این شادی‌های کوچک رو از ما نگیر :)
        
بی عیب و نقص

2

4 ساعت پیش

من و این همه خوشبختی محاله محاله 🙆🏻‍♀️🙆🏻‍♀️
          این فصل رو هنوز تموم نکردم، ولی چون تا 12 شب بیشتر وقت نیست، گزارش همین چند صفحه‌ای که خوندم رو ثبت می‌کنم و بعد دوباره می‌رم بقیه‌اش رو می‌خونم.
قبل از اینکه بگم کتاب چی گفت بذارید بگم که الان خیلی خوشحال و احساساتی هستم و احتمالا در برداشتم از این چند صفحه تاثیر داره. درسته هر شب به خودم تشر می‌زنم که «نباید در بهخوان اضافه‌گویی کرد و صرفا دربارۀ کتاب حرف بزن دخترجان!» ولی دنیا دو روزه. می‌خوام دوباره کلی بنویسم :)
دربارۀ اینکه چرا خوشحال و احساساتی هستم هم مفصلا می‌گم. 

فعلا ببینیم کتاب چی گفت:
خیلی دارم از این فصل لذت می‌برم. چرا؟ چون چالش داره. در گزارش قبلی گفتم که نویسنده سه رکن اصلی فلسفۀ اخلاق غرب رو نام برد و دربارۀ اولیش که «اخلاقیات فضیلت‌محور» بود،  توضیح داد؛ که باید به مقدار دقیقی از فضایل کسب کرد تا به شکوفایی رسید و این مبنای اخلاق ارسطویی است (به گمانم!). در این فصل درباره یک رکن دیگه صحبت می‌شه: فایده گرایی! 
(ببخشید وسط بحث ولی امان که حال و هوای امشبم واقعا نرمال نیست. احتمالا بگید تو کلا در این چند وقته یک شب نرمال نبودی و خستمون کردی و منم می‌پذیرم ازتون ولی اصلا امشب یه جور متفاوت مثبتی احساساتم غلیان کرده. الان از پشت پرده‌ای از اشک دارم دربارۀ فایده‌گرایی می‌نویسم. برگردم به موضوع ...) 
فایده‌گرایان/ پیامد گرایان می‌گویند: بهترین کار، کاری است که منجر به بیشترین خوبی و کمترین بدی شود که آن را «اصل والاترین شادی» می‌نامند. گوش اقتصادیون اینجا زنگ می‌خورد و روحشان احتمالا از نفوذ اقتصاد در تمامی عرصه‌ها جلا می‌یابد، زیرا که این در حقیقت همان مفهوم بهینه‌سازی‌ست . جالب‌ترش هم اینه که سردمدار این بحث همون جان استوارت میل خودمونه و البته جرمی بنتام. 
(اینجا نویسنده یک فکت‌های جالبی درباره بعد از مرگ بنتام رو می‌کنه که واقعا جالب بود. من اولای کتاب خیلی با طنز نویسنده ارتباط برقرار نکردم ولی نمی‌دونم من بی‌مزه شدم یا چه که الان واقعا با طنزش حال می‌کنم. این قسمت رو با نیش باز مطالعه نمودم.)
یعنی صحبت این مکتب اینه که سعی کنیم به بیشترین منفعت (منفعت می‌تونه تعاریف مختلفی داشته باشه؛ از جمله شادی) برسیم و دیگران را هم برسانیم و این معادل اخلاقی بودن است. 
حالا چالشش کجا بود؟ برای تفهیم موضوع، یک مسئله‌ای در ابتدا معرفی شد، که گویا خیلی هم در میان فلاسفه شهره است، تحت عنوان «مسئلۀ تراموا» که می‌گه اگر رانندۀ تراموایی باشید که ترمز بریده و سر راهش پنج کارگر باشن، به راهتون ادامه می‌دید یا اهرمی رو می‌کشید که جهت حرکت تراموا رو تغییر می‌ده و وارد راهی می‌شه که تنها یک نفر در اون قرار داره و فقط همون یک نفر کشته می‌شه و اینجوری پیامد تصمیمتون تعداد کشته‌های کمتری خواهد بود؟
من با خودم گفتم آبویسلی! اهرم رو می‌کشم، ولی جواب به این سادگی‌ها نیست و زوایای دیگری دارد و خب خیلی برام جذاب بود. اگه بخوام سایر زوایا رو توضیح بدم دیگه کل کتاب رو در گزارش گفتم، ولی پیشنهاد می‌کنم درباره‌اش بخونید. باحاله!
پاشنه آشیل این فایده‌گرایی هم احتمالا برمی‌گرده به اینکه «فایده»، «شادی» و این دست مسائل تعریف همه‌پسند و همه‌گیری نداره و فکر کنم در صفحات آتی به این موضوع هم پرداخته بشه.
نویسنده یک کتابی رو هم لابه‌لای صحبتا معرفی کرد به نام «انقیاد زنان» از جی. اس. میل که یادم باشه بعدا یه نگاهی بهش بندازم. دربارۀ تفکر فمینیستیه و با اینکه اصلا علاقه‌ای به این بحثا ندارم و چه بسا خودم یک پا زن ستیزم ولی به هر حال مطالعه درباره‌اش خوبه.

و اما از خودم:
امروز کارام خوب پیش رفت و خیلی خوب پیش رفت! حسرت‌های زیادی از کارهای نکرده و استعدادهای شکوفا نشده و علایق پیگیری نشده دارم و با خودم اینور اونور می‌کشمشون اما یک بُعد رو خوب جلو بردم تا الان و احتمالا می‌تونم بگم دارم از نظر تحصیلات زیبا پیش می‌رم. تا اینجا راضی‌ام و امیدوارم دو سال دیگه هم همچنان نظرم همین باشه. این مایۀ خوشحالیمه.
و چرا احساساتیم؟ چون دوستان جدیدی پیدا کردم و با اینکه خیلی خیلی کم باهاشون معاشرت داشتم حس می‌کنم قلبم کنارشون موند و قبل از اینکه بتونم از واژۀ «دوست» استفاده کنم، مجبور به ترکشون شدم. پیغام خداحافظی گذاشتم و به حالتی که موجب رقیق شدن قلب است، جوابم رو دادن. واقعا آخرین سنگر برام در این دنیای دیوانه روابط خوشایند انسانی و آدماییه که دوسشون دارم. و البته که روابط انسانی و پیچیدگیشون دقیقا همون چیزیه که بعضی وقتا از دنیا بیزارم می‌کنه. ولی فی‌الحال، همه چیز رنگی رنگیه :)

پ.ن: بابت یک موضوع دیگه هم قلبم خوشحاله :) شاید خیلی احمقانه باشه ولی ترم آخرم ورزش داشتم و پینگ پنگ رو انتخاب کردم و عاشقش شدم. واقعا اون تکه از دانشکدمون که میز پینگ پنگ داره رو دیوانه‌وار دوست دارم. و امشب فهمیدم دانشگاه جدیده هم میز پینگ پنگ داره :)) خدایا این شادی‌های کوچک رو از ما نگیر :)
        
بی عیب و نقص

2

4 ساعت پیش

فاطمه کل متن یک طرف پینگ پنگ که توی گروه گفتی یک طرف😂
          این فصل رو هنوز تموم نکردم، ولی چون تا 12 شب بیشتر وقت نیست، گزارش همین چند صفحه‌ای که خوندم رو ثبت می‌کنم و بعد دوباره می‌رم بقیه‌اش رو می‌خونم.
قبل از اینکه بگم کتاب چی گفت بذارید بگم که الان خیلی خوشحال و احساساتی هستم و احتمالا در برداشتم از این چند صفحه تاثیر داره. درسته هر شب به خودم تشر می‌زنم که «نباید در بهخوان اضافه‌گویی کرد و صرفا دربارۀ کتاب حرف بزن دخترجان!» ولی دنیا دو روزه. می‌خوام دوباره کلی بنویسم :)
دربارۀ اینکه چرا خوشحال و احساساتی هستم هم مفصلا می‌گم. 

فعلا ببینیم کتاب چی گفت:
خیلی دارم از این فصل لذت می‌برم. چرا؟ چون چالش داره. در گزارش قبلی گفتم که نویسنده سه رکن اصلی فلسفۀ اخلاق غرب رو نام برد و دربارۀ اولیش که «اخلاقیات فضیلت‌محور» بود،  توضیح داد؛ که باید به مقدار دقیقی از فضایل کسب کرد تا به شکوفایی رسید و این مبنای اخلاق ارسطویی است (به گمانم!). در این فصل درباره یک رکن دیگه صحبت می‌شه: فایده گرایی! 
(ببخشید وسط بحث ولی امان که حال و هوای امشبم واقعا نرمال نیست. احتمالا بگید تو کلا در این چند وقته یک شب نرمال نبودی و خستمون کردی و منم می‌پذیرم ازتون ولی اصلا امشب یه جور متفاوت مثبتی احساساتم غلیان کرده. الان از پشت پرده‌ای از اشک دارم دربارۀ فایده‌گرایی می‌نویسم. برگردم به موضوع ...) 
فایده‌گرایان/ پیامد گرایان می‌گویند: بهترین کار، کاری است که منجر به بیشترین خوبی و کمترین بدی شود که آن را «اصل والاترین شادی» می‌نامند. گوش اقتصادیون اینجا زنگ می‌خورد و روحشان احتمالا از نفوذ اقتصاد در تمامی عرصه‌ها جلا می‌یابد، زیرا که این در حقیقت همان مفهوم بهینه‌سازی‌ست . جالب‌ترش هم اینه که سردمدار این بحث همون جان استوارت میل خودمونه و البته جرمی بنتام. 
(اینجا نویسنده یک فکت‌های جالبی درباره بعد از مرگ بنتام رو می‌کنه که واقعا جالب بود. من اولای کتاب خیلی با طنز نویسنده ارتباط برقرار نکردم ولی نمی‌دونم من بی‌مزه شدم یا چه که الان واقعا با طنزش حال می‌کنم. این قسمت رو با نیش باز مطالعه نمودم.)
یعنی صحبت این مکتب اینه که سعی کنیم به بیشترین منفعت (منفعت می‌تونه تعاریف مختلفی داشته باشه؛ از جمله شادی) برسیم و دیگران را هم برسانیم و این معادل اخلاقی بودن است. 
حالا چالشش کجا بود؟ برای تفهیم موضوع، یک مسئله‌ای در ابتدا معرفی شد، که گویا خیلی هم در میان فلاسفه شهره است، تحت عنوان «مسئلۀ تراموا» که می‌گه اگر رانندۀ تراموایی باشید که ترمز بریده و سر راهش پنج کارگر باشن، به راهتون ادامه می‌دید یا اهرمی رو می‌کشید که جهت حرکت تراموا رو تغییر می‌ده و وارد راهی می‌شه که تنها یک نفر در اون قرار داره و فقط همون یک نفر کشته می‌شه و اینجوری پیامد تصمیمتون تعداد کشته‌های کمتری خواهد بود؟
من با خودم گفتم آبویسلی! اهرم رو می‌کشم، ولی جواب به این سادگی‌ها نیست و زوایای دیگری دارد و خب خیلی برام جذاب بود. اگه بخوام سایر زوایا رو توضیح بدم دیگه کل کتاب رو در گزارش گفتم، ولی پیشنهاد می‌کنم درباره‌اش بخونید. باحاله!
پاشنه آشیل این فایده‌گرایی هم احتمالا برمی‌گرده به اینکه «فایده»، «شادی» و این دست مسائل تعریف همه‌پسند و همه‌گیری نداره و فکر کنم در صفحات آتی به این موضوع هم پرداخته بشه.
نویسنده یک کتابی رو هم لابه‌لای صحبتا معرفی کرد به نام «انقیاد زنان» از جی. اس. میل که یادم باشه بعدا یه نگاهی بهش بندازم. دربارۀ تفکر فمینیستیه و با اینکه اصلا علاقه‌ای به این بحثا ندارم و چه بسا خودم یک پا زن ستیزم ولی به هر حال مطالعه درباره‌اش خوبه.

و اما از خودم:
امروز کارام خوب پیش رفت و خیلی خوب پیش رفت! حسرت‌های زیادی از کارهای نکرده و استعدادهای شکوفا نشده و علایق پیگیری نشده دارم و با خودم اینور اونور می‌کشمشون اما یک بُعد رو خوب جلو بردم تا الان و احتمالا می‌تونم بگم دارم از نظر تحصیلات زیبا پیش می‌رم. تا اینجا راضی‌ام و امیدوارم دو سال دیگه هم همچنان نظرم همین باشه. این مایۀ خوشحالیمه.
و چرا احساساتیم؟ چون دوستان جدیدی پیدا کردم و با اینکه خیلی خیلی کم باهاشون معاشرت داشتم حس می‌کنم قلبم کنارشون موند و قبل از اینکه بتونم از واژۀ «دوست» استفاده کنم، مجبور به ترکشون شدم. پیغام خداحافظی گذاشتم و به حالتی که موجب رقیق شدن قلب است، جوابم رو دادن. واقعا آخرین سنگر برام در این دنیای دیوانه روابط خوشایند انسانی و آدماییه که دوسشون دارم. و البته که روابط انسانی و پیچیدگیشون دقیقا همون چیزیه که بعضی وقتا از دنیا بیزارم می‌کنه. ولی فی‌الحال، همه چیز رنگی رنگیه :)

پ.ن: بابت یک موضوع دیگه هم قلبم خوشحاله :) شاید خیلی احمقانه باشه ولی ترم آخرم ورزش داشتم و پینگ پنگ رو انتخاب کردم و عاشقش شدم. واقعا اون تکه از دانشکدمون که میز پینگ پنگ داره رو دیوانه‌وار دوست دارم. و امشب فهمیدم دانشگاه جدیده هم میز پینگ پنگ داره :)) خدایا این شادی‌های کوچک رو از ما نگیر :)
        
بی عیب و نقص

2

          این فصل رو هنوز تموم نکردم، ولی چون تا 12 شب بیشتر وقت نیست، گزارش همین چند صفحه‌ای که خوندم رو ثبت می‌کنم و بعد دوباره می‌رم بقیه‌اش رو می‌خونم.
قبل از اینکه بگم کتاب چی گفت بذارید بگم که الان خیلی خوشحال و احساساتی هستم و احتمالا در برداشتم از این چند صفحه تاثیر داره. درسته هر شب به خودم تشر می‌زنم که «نباید در بهخوان اضافه‌گویی کرد و صرفا دربارۀ کتاب حرف بزن دخترجان!» ولی دنیا دو روزه. می‌خوام دوباره کلی بنویسم :)
دربارۀ اینکه چرا خوشحال و احساساتی هستم هم مفصلا می‌گم. 

فعلا ببینیم کتاب چی گفت:
خیلی دارم از این فصل لذت می‌برم. چرا؟ چون چالش داره. در گزارش قبلی گفتم که نویسنده سه رکن اصلی فلسفۀ اخلاق غرب رو نام برد و دربارۀ اولیش که «اخلاقیات فضیلت‌محور» بود،  توضیح داد؛ که باید به مقدار دقیقی از فضایل کسب کرد تا به شکوفایی رسید و این مبنای اخلاق ارسطویی است (به گمانم!). در این فصل درباره یک رکن دیگه صحبت می‌شه: فایده گرایی! 
(ببخشید وسط بحث ولی امان که حال و هوای امشبم واقعا نرمال نیست. احتمالا بگید تو کلا در این چند وقته یک شب نرمال نبودی و خستمون کردی و منم می‌پذیرم ازتون ولی اصلا امشب یه جور متفاوت مثبتی احساساتم غلیان کرده. الان از پشت پرده‌ای از اشک دارم دربارۀ فایده‌گرایی می‌نویسم. برگردم به موضوع ...) 
فایده‌گرایان/ پیامد گرایان می‌گویند: بهترین کار، کاری است که منجر به بیشترین خوبی و کمترین بدی شود که آن را «اصل والاترین شادی» می‌نامند. گوش اقتصادیون اینجا زنگ می‌خورد و روحشان احتمالا از نفوذ اقتصاد در تمامی عرصه‌ها جلا می‌یابد، زیرا که این در حقیقت همان مفهوم بهینه‌سازی‌ست . جالب‌ترش هم اینه که سردمدار این بحث همون جان استوارت میل خودمونه و البته جرمی بنتام. 
(اینجا نویسنده یک فکت‌های جالبی درباره بعد از مرگ بنتام رو می‌کنه که واقعا جالب بود. من اولای کتاب خیلی با طنز نویسنده ارتباط برقرار نکردم ولی نمی‌دونم من بی‌مزه شدم یا چه که الان واقعا با طنزش حال می‌کنم. این قسمت رو با نیش باز مطالعه نمودم.)
یعنی صحبت این مکتب اینه که سعی کنیم به بیشترین منفعت (منفعت می‌تونه تعاریف مختلفی داشته باشه؛ از جمله شادی) برسیم و دیگران را هم برسانیم و این معادل اخلاقی بودن است. 
حالا چالشش کجا بود؟ برای تفهیم موضوع، یک مسئله‌ای در ابتدا معرفی شد، که گویا خیلی هم در میان فلاسفه شهره است، تحت عنوان «مسئلۀ تراموا» که می‌گه اگر رانندۀ تراموایی باشید که ترمز بریده و سر راهش پنج کارگر باشن، به راهتون ادامه می‌دید یا اهرمی رو می‌کشید که جهت حرکت تراموا رو تغییر می‌ده و وارد راهی می‌شه که تنها یک نفر در اون قرار داره و فقط همون یک نفر کشته می‌شه و اینجوری پیامد تصمیمتون تعداد کشته‌های کمتری خواهد بود؟
من با خودم گفتم آبویسلی! اهرم رو می‌کشم، ولی جواب به این سادگی‌ها نیست و زوایای دیگری دارد و خب خیلی برام جذاب بود. اگه بخوام سایر زوایا رو توضیح بدم دیگه کل کتاب رو در گزارش گفتم، ولی پیشنهاد می‌کنم درباره‌اش بخونید. باحاله!
پاشنه آشیل این فایده‌گرایی هم احتمالا برمی‌گرده به اینکه «فایده»، «شادی» و این دست مسائل تعریف همه‌پسند و همه‌گیری نداره و فکر کنم در صفحات آتی به این موضوع هم پرداخته بشه.
نویسنده یک کتابی رو هم لابه‌لای صحبتا معرفی کرد به نام «انقیاد زنان» از جی. اس. میل که یادم باشه بعدا یه نگاهی بهش بندازم. دربارۀ تفکر فمینیستیه و با اینکه اصلا علاقه‌ای به این بحثا ندارم و چه بسا خودم یک پا زن ستیزم ولی به هر حال مطالعه درباره‌اش خوبه.

و اما از خودم:
امروز کارام خوب پیش رفت و خیلی خوب پیش رفت! حسرت‌های زیادی از کارهای نکرده و استعدادهای شکوفا نشده و علایق پیگیری نشده دارم و با خودم اینور اونور می‌کشمشون اما یک بُعد رو خوب جلو بردم تا الان و احتمالا می‌تونم بگم دارم از نظر تحصیلات زیبا پیش می‌رم. تا اینجا راضی‌ام و امیدوارم دو سال دیگه هم همچنان نظرم همین باشه. این مایۀ خوشحالیمه.
و چرا احساساتیم؟ چون دوستان جدیدی پیدا کردم و با اینکه خیلی خیلی کم باهاشون معاشرت داشتم حس می‌کنم قلبم کنارشون موند و قبل از اینکه بتونم از واژۀ «دوست» استفاده کنم، مجبور به ترکشون شدم. پیغام خداحافظی گذاشتم و به حالتی که موجب رقیق شدن قلب است، جوابم رو دادن. واقعا آخرین سنگر برام در این دنیای دیوانه روابط خوشایند انسانی و آدماییه که دوسشون دارم. و البته که روابط انسانی و پیچیدگیشون دقیقا همون چیزیه که بعضی وقتا از دنیا بیزارم می‌کنه. ولی فی‌الحال، همه چیز رنگی رنگیه :)

پ.ن: بابت یک موضوع دیگه هم قلبم خوشحاله :) شاید خیلی احمقانه باشه ولی ترم آخرم ورزش داشتم و پینگ پنگ رو انتخاب کردم و عاشقش شدم. واقعا اون تکه از دانشکدمون که میز پینگ پنگ داره رو دیوانه‌وار دوست دارم. و امشب فهمیدم دانشگاه جدیده هم میز پینگ پنگ داره :)) خدایا این شادی‌های کوچک رو از ما نگیر :)
        
بی عیب و نقص

2

          فصل اول تمام شد.  
نویسنده می‌گه درکش از اخلاقیات حول مجموعه‌ای از نظریات، به‌ویژه «اخلاقیات فضیلت‌محور»، «فرایض اخلاقی» و «سودمندگرایی» شکل گرفته که سه ستون فلسفۀ اخلاق غربی به شمار می‌رن.
توی این فصل دربارۀ اخلاقیات فضیلت‌محور صحبت شد. طبق گفتۀ ارسطو، هدف و ذات زندگی، شکوفایی است و فضایل، چیزهایی هستند که حالت مطلوبی به ما می‌دن و سبب شکوفایی انسان می‌شن. گویا ارسطو یک لیستی هم از این فضائل تهیه کرده که در کتاب نوشته نشده بود. نکته اینجاست که فضائل تا حدی ذاتی هستند ولی ارسطو می‌گوید:«فضیلت نه به وسیلۀ روندی طبیعی، بلکه از طریق عادت در ما خانه می‌کند.»
پس کسب هر فضیلت حاصل عملکرد سه عنصر طبیعت، عادت و آموزشه و وجود هر سه‌ی این‌ها ضروریه. 
اما دشوارترین وجه اخلاقیات فضیلت‌محور، تعیین مقدار تعادلی از هر صفت یا حد اعتدال در فضیلت‌هاست که خود ارسطو گویا گفته نه می‌شه این حد اعتدال رو تعریف کرد و نه اندازه‌گیری؛ ولی به وسیلۀ تمرین و تکرار می‌شه تشخیص داد الان در موقعیت افراط و تفریطیم و یا اعتدال. پس باید با تمرین زیاد دستمون بیاد حد اعتدال کجاست.
و اینکه حواسمون به خرده رفتارها باشه، زیرا: «رفتارهایمان شیارهای عمیقی در شخصیتمان به جا می‌گذارند، مثل صندلی سنگینی که رد پایه‌هایش روی فرش می‌ماند. به تدریج، فرار از این رفتارها مدام دشوار و دشوارتر می‌شود.»
یکی از مهم‌ترین نکات در اخلاقیات هم اینه که از قساوت دوری کنیم. به این معنی که رنجی رو بر کسی تحمیل نکنیم :(

پ.ن: سوالی که باعث شد این کتاب رو دست بگیرم این بود که معیارهای تشخیص فضیلت چیه که ارسطو زحمت کشیده و مستقیماً لیست فضایل رو تهیه کرده😅 حالا من اپسیلونی قانع نشدم و جواب سوالم رو نگرفتم ولی کلا اخلاق خوندن چیز خوبیه. تا اینجا هم از کتاب ناراضی نیستم.

پ.ن۲: فردا قراره به مصاف مسئولین آموزش سه دانشگاه مختلف برم و شاید در انتها با سازمان سنجش هم سرشاخ شوم. امیدوارم اون‌ها هم به اخلاقیات علاقه داشته باشن.
ذکر امشب: «خدایا! تو رو خدا!» 
اگر فردا خبری ازم نشد بدونید اوضاع خیلی بد است. خیلی خیلی بد است. خیلی خیلی خیلی بد است :)
        
بی عیب و نقص

4

y.s پسندید.
قیام گوهرشاد

2

y.s پسندید.
کافکا در کرانه

19

2 روز پیش

لطف کردین🙏🏻 حتما سعی می‌کنم گوش بدم. @Mahdi_caulfield
          موضوع کلی این کتاب فلسفۀ اخلاقه. 
این بحث از یه جایی به بعد خیلی برام جالب شد چون می‌خواستم بدونم اگر دین نباشه، ملاک درست یا غلط بودن کارای یه آدم چیه. 
کتاب اولی که خوندم و کلی هم شکوه و شکایت ازش داشتم، فلسفۀ اخلاق آقای مطهری بود. این دومین کتابم در این زمینه محسوب می‌شه.
جدا از اون سوالی که باهاش وارد این مقوله شدم و فکر هم نمی‌کنم این کتاب بتونه کامل جوابم رو بده، بازم خوندن در این حوزه برام جذابه. باعث می‌شه در کنار تعاریف جدیدی که از اخلاق و خاستگاهش در ذهنم جای می‌گیره، سعی کنم اخلاق‌مدارانه‌تر رفتار کنم و ساختن یک شخصیت زیبا از موجودیت فعلیم هدف لذت‌بخشیه. ضمن اینکه حرکت به سوی کمالات اخلاقی بَس پر چالش است و روح بنده هم کلا از چالش تغذیه می‌کنه.
از کتاب هم بخوام بگم تا اینجا چنین به نظر می‌رسه که بیشتر دنبال راهکار عملی دادنه تا پرداختن به تئوری و تعریفات. نویسندۀ کتاب فیلمساز هم هست و سریال «جای خوب» رو هم با همین ایده‌ها ساخته. 

پ.ن: امروز روز خوبی نبود. خیلی دوست دارم غر بزنم و تعریف کنم چه اتفاقاتی افتاد و چه احساسی داشتم ولی به نظرم اینجا جاش نیست. و حقیقتا انقدر در این چند وقت هر شب با دل پر اومدم بهخوان و نوشتم، که حس می‌کنم دیگه داره خسته‌کننده می‌شه. احتمالا زندگی همه پستی و بلندی داره و لازم نیست همه چیز رو جار زد. دارم سعی می‌کنم خوددارتر باشم. ولی منکر این نمی‌شم که روزمره‌نویسی در اینجا همچنان حس بسیار خوبی بهم می‌ده و حتی دارم فکر می‌کنم شاید بهتر باشه به توییتر یا اینستاگرام کوچ کنم. اما در عین حال دوست ندارم در این زمینه زیاده‌روی کنم و اون فضاها برای زیاده‌روی ساخته شدن. 
خلاصه که آره؛ روز خوبی نبود. 
        
بی عیب و نقص

6

2 روز پیش

بعد از خوندن کتاب می‌تونم بگم خواندنی هست یا نه. تا اینجا خیلی نمی‌تونم قضاوت کنم. ولی کلا کتاب ثقیلی نیست و خیلی سنگینی فلسفۀ خام رو نداره. عامیانه نوشته شده. @Mahdi_caulfield
          موضوع کلی این کتاب فلسفۀ اخلاقه. 
این بحث از یه جایی به بعد خیلی برام جالب شد چون می‌خواستم بدونم اگر دین نباشه، ملاک درست یا غلط بودن کارای یه آدم چیه. 
کتاب اولی که خوندم و کلی هم شکوه و شکایت ازش داشتم، فلسفۀ اخلاق آقای مطهری بود. این دومین کتابم در این زمینه محسوب می‌شه.
جدا از اون سوالی که باهاش وارد این مقوله شدم و فکر هم نمی‌کنم این کتاب بتونه کامل جوابم رو بده، بازم خوندن در این حوزه برام جذابه. باعث می‌شه در کنار تعاریف جدیدی که از اخلاق و خاستگاهش در ذهنم جای می‌گیره، سعی کنم اخلاق‌مدارانه‌تر رفتار کنم و ساختن یک شخصیت زیبا از موجودیت فعلیم هدف لذت‌بخشیه. ضمن اینکه حرکت به سوی کمالات اخلاقی بَس پر چالش است و روح بنده هم کلا از چالش تغذیه می‌کنه.
از کتاب هم بخوام بگم تا اینجا چنین به نظر می‌رسه که بیشتر دنبال راهکار عملی دادنه تا پرداختن به تئوری و تعریفات. نویسندۀ کتاب فیلمساز هم هست و سریال «جای خوب» رو هم با همین ایده‌ها ساخته. 

پ.ن: امروز روز خوبی نبود. خیلی دوست دارم غر بزنم و تعریف کنم چه اتفاقاتی افتاد و چه احساسی داشتم ولی به نظرم اینجا جاش نیست. و حقیقتا انقدر در این چند وقت هر شب با دل پر اومدم بهخوان و نوشتم، که حس می‌کنم دیگه داره خسته‌کننده می‌شه. احتمالا زندگی همه پستی و بلندی داره و لازم نیست همه چیز رو جار زد. دارم سعی می‌کنم خوددارتر باشم. ولی منکر این نمی‌شم که روزمره‌نویسی در اینجا همچنان حس بسیار خوبی بهم می‌ده و حتی دارم فکر می‌کنم شاید بهتر باشه به توییتر یا اینستاگرام کوچ کنم. اما در عین حال دوست ندارم در این زمینه زیاده‌روی کنم و اون فضاها برای زیاده‌روی ساخته شدن. 
خلاصه که آره؛ روز خوبی نبود. 
        
بی عیب و نقص

6

2 روز پیش

ممنون که گفتید. من خیلی رندوم واقعا دارم می‌خونم و نه تخصصی. حتما درباره این کتابا هم سرچ می‌کنم.
          موضوع کلی این کتاب فلسفۀ اخلاقه. 
این بحث از یه جایی به بعد خیلی برام جالب شد چون می‌خواستم بدونم اگر دین نباشه، ملاک درست یا غلط بودن کارای یه آدم چیه. 
کتاب اولی که خوندم و کلی هم شکوه و شکایت ازش داشتم، فلسفۀ اخلاق آقای مطهری بود. این دومین کتابم در این زمینه محسوب می‌شه.
جدا از اون سوالی که باهاش وارد این مقوله شدم و فکر هم نمی‌کنم این کتاب بتونه کامل جوابم رو بده، بازم خوندن در این حوزه برام جذابه. باعث می‌شه در کنار تعاریف جدیدی که از اخلاق و خاستگاهش در ذهنم جای می‌گیره، سعی کنم اخلاق‌مدارانه‌تر رفتار کنم و ساختن یک شخصیت زیبا از موجودیت فعلیم هدف لذت‌بخشیه. ضمن اینکه حرکت به سوی کمالات اخلاقی بَس پر چالش است و روح بنده هم کلا از چالش تغذیه می‌کنه.
از کتاب هم بخوام بگم تا اینجا چنین به نظر می‌رسه که بیشتر دنبال راهکار عملی دادنه تا پرداختن به تئوری و تعریفات. نویسندۀ کتاب فیلمساز هم هست و سریال «جای خوب» رو هم با همین ایده‌ها ساخته. 

پ.ن: امروز روز خوبی نبود. خیلی دوست دارم غر بزنم و تعریف کنم چه اتفاقاتی افتاد و چه احساسی داشتم ولی به نظرم اینجا جاش نیست. و حقیقتا انقدر در این چند وقت هر شب با دل پر اومدم بهخوان و نوشتم، که حس می‌کنم دیگه داره خسته‌کننده می‌شه. احتمالا زندگی همه پستی و بلندی داره و لازم نیست همه چیز رو جار زد. دارم سعی می‌کنم خوددارتر باشم. ولی منکر این نمی‌شم که روزمره‌نویسی در اینجا همچنان حس بسیار خوبی بهم می‌ده و حتی دارم فکر می‌کنم شاید بهتر باشه به توییتر یا اینستاگرام کوچ کنم. اما در عین حال دوست ندارم در این زمینه زیاده‌روی کنم و اون فضاها برای زیاده‌روی ساخته شدن. 
خلاصه که آره؛ روز خوبی نبود. 
        
بی عیب و نقص

6

2 روز پیش

طبق توضیح خودش، برای ساخت سریال «جای خوب» _دربارۀ یک خانمه که بعد از مرگ به اشتباه به بهشت می‌ره و حالا باید سعی کنه واقعا انسان‌ خوبی باشه تا لو نره_ سر مفهوم خوب و بد و عمل درست و غلط به چالش می‌خوره و شروع به مطالعه در این زمینه می‌کنه. بعد، از مطالعات و آموخته‌های خودش کتاب می‌نویسه و البته این کتاب با کمک یک فیلسوف (آقای تاد می) نوشته شده. در ابتدا هم می‌گه با توجه به سلیقۀ شخصیش و ارتباط بهتری که با بعضی فیلسوفا گرفته، گزینشی عمل کرده و صحبتای برخی رو از جمله هایدگر و توماس آکویناس کلا کنار گذاشته. تا اینجایی که من خوندم هم بیشتر به حرف‌های ارسطو ارجاع داده.
          موضوع کلی این کتاب فلسفۀ اخلاقه. 
این بحث از یه جایی به بعد خیلی برام جالب شد چون می‌خواستم بدونم اگر دین نباشه، ملاک درست یا غلط بودن کارای یه آدم چیه. 
کتاب اولی که خوندم و کلی هم شکوه و شکایت ازش داشتم، فلسفۀ اخلاق آقای مطهری بود. این دومین کتابم در این زمینه محسوب می‌شه.
جدا از اون سوالی که باهاش وارد این مقوله شدم و فکر هم نمی‌کنم این کتاب بتونه کامل جوابم رو بده، بازم خوندن در این حوزه برام جذابه. باعث می‌شه در کنار تعاریف جدیدی که از اخلاق و خاستگاهش در ذهنم جای می‌گیره، سعی کنم اخلاق‌مدارانه‌تر رفتار کنم و ساختن یک شخصیت زیبا از موجودیت فعلیم هدف لذت‌بخشیه. ضمن اینکه حرکت به سوی کمالات اخلاقی بَس پر چالش است و روح بنده هم کلا از چالش تغذیه می‌کنه.
از کتاب هم بخوام بگم تا اینجا چنین به نظر می‌رسه که بیشتر دنبال راهکار عملی دادنه تا پرداختن به تئوری و تعریفات. نویسندۀ کتاب فیلمساز هم هست و سریال «جای خوب» رو هم با همین ایده‌ها ساخته. 

پ.ن: امروز روز خوبی نبود. خیلی دوست دارم غر بزنم و تعریف کنم چه اتفاقاتی افتاد و چه احساسی داشتم ولی به نظرم اینجا جاش نیست. و حقیقتا انقدر در این چند وقت هر شب با دل پر اومدم بهخوان و نوشتم، که حس می‌کنم دیگه داره خسته‌کننده می‌شه. احتمالا زندگی همه پستی و بلندی داره و لازم نیست همه چیز رو جار زد. دارم سعی می‌کنم خوددارتر باشم. ولی منکر این نمی‌شم که روزمره‌نویسی در اینجا همچنان حس بسیار خوبی بهم می‌ده و حتی دارم فکر می‌کنم شاید بهتر باشه به توییتر یا اینستاگرام کوچ کنم. اما در عین حال دوست ندارم در این زمینه زیاده‌روی کنم و اون فضاها برای زیاده‌روی ساخته شدن. 
خلاصه که آره؛ روز خوبی نبود. 
        
بی عیب و نقص

6

y.s پسندید.
از قیطریه تا اورنج کانتی
          فکر میکنم هر وقت رشته ی زندگی از دست رفت باید از مرگ خواند....
مرگ، ارزشمندی لحظه های زندگی رو یاد آور میشه.‌.‌‌
کسانی که برای مدتی  زیر سایه مرگ زندگی کردن، طعم رهایی از زنجیر های خودخواسته روچشیدن ، و طعم گس ِ از دست رفتن زمان و پوچ بودن معنی آینده؛ به همین خاطر طور دیگری از کنار ِلحظه هاشون گذشتن و  سعی کردن دست داز کنند و ان لحظه را در آغوش کشند و اما افسوس که دستشان نمی رسیده ....

این کتاب روایت مرگه و چیزی که باعث میشه به پهنای صورت با کتاب گریه کنی اینکه:  کسی  داره از مرگ می نویسه که شیفته ی زندگیه.‌‌

حمید رضا صدر ،کسی که از خوردن یه فنجان چای لذت میبرده یهو به خودش میاد و میبنه دیگه از تماشای غروب آفتاب روی سطح دریا  که یه تصویر کارت پستالی زیبا ساخته و همه رو مجذوب خودش کرده  لذت نمیبره ....   
سوزش و بی حسی پاهاش  که یکی ازعوارض مصرف داروهای شیمی درمانی هست ، مانع این میشه که لذتش رو ببره ...
توی جمع دوستاش وقتی همه دارن از برنامه هاشون برای آینده حرف میزنن اون ساکته چون بیماری ، تصور زمان آینده رو ازش گرفته  ...
تو اوج بیماریش ارزو میکنه یه بار دیگ  پارک قیطریه رو قدم بزنه...
تو اوج بیماریش ، مبارزه برای زندگی رو ارزشمند میدونه ... 
خلاصه اینکه حواست هست به لحظه های زندگیت؟؟؟؟


        

13

          موضوع کلی این کتاب فلسفۀ اخلاقه. 
این بحث از یه جایی به بعد خیلی برام جالب شد چون می‌خواستم بدونم اگر دین نباشه، ملاک درست یا غلط بودن کارای یه آدم چیه. 
کتاب اولی که خوندم و کلی هم شکوه و شکایت ازش داشتم، فلسفۀ اخلاق آقای مطهری بود. این دومین کتابم در این زمینه محسوب می‌شه.
جدا از اون سوالی که باهاش وارد این مقوله شدم و فکر هم نمی‌کنم این کتاب بتونه کامل جوابم رو بده، بازم خوندن در این حوزه برام جذابه. باعث می‌شه در کنار تعاریف جدیدی که از اخلاق و خاستگاهش در ذهنم جای می‌گیره، سعی کنم اخلاق‌مدارانه‌تر رفتار کنم و ساختن یک شخصیت زیبا از موجودیت فعلیم هدف لذت‌بخشیه. ضمن اینکه حرکت به سوی کمالات اخلاقی بَس پر چالش است و روح بنده هم کلا از چالش تغذیه می‌کنه.
از کتاب هم بخوام بگم تا اینجا چنین به نظر می‌رسه که بیشتر دنبال راهکار عملی دادنه تا پرداختن به تئوری و تعریفات. نویسندۀ کتاب فیلمساز هم هست و سریال «جای خوب» رو هم با همین ایده‌ها ساخته. 

پ.ن: امروز روز خوبی نبود. خیلی دوست دارم غر بزنم و تعریف کنم چه اتفاقاتی افتاد و چه احساسی داشتم ولی به نظرم اینجا جاش نیست. و حقیقتا انقدر در این چند وقت هر شب با دل پر اومدم بهخوان و نوشتم، که حس می‌کنم دیگه داره خسته‌کننده می‌شه. احتمالا زندگی همه پستی و بلندی داره و لازم نیست همه چیز رو جار زد. دارم سعی می‌کنم خوددارتر باشم. ولی منکر این نمی‌شم که روزمره‌نویسی در اینجا همچنان حس بسیار خوبی بهم می‌ده و حتی دارم فکر می‌کنم شاید بهتر باشه به توییتر یا اینستاگرام کوچ کنم. اما در عین حال دوست ندارم در این زمینه زیاده‌روی کنم و اون فضاها برای زیاده‌روی ساخته شدن. 
خلاصه که آره؛ روز خوبی نبود. 
        
بی عیب و نقص

6