جزئیات پست
22
(0/1000)
نظرات
نوشتن برای من همهی زندگیمه. حس آزادی و آرامش بهم میده. وقتی به این فکر میکنم که چیز جدیدی خلق کردم که مختص خودمه و قراره چاپ بشه احساس عجیبی میکنم. چیزی شبیه به جاودانگی. چرا که تا سالهای سال کتابم در دست مردم خواهد بود. خوب یا بد من چیزی به این دنیا اضافه کردم که حتی بعد از مرگم هم خوانده خواهد شد.
2
3
در مورد مقاله و پایاننامه بنده کاملا همدردم... اصلا این نوشتن مقاله و پایاننامه یه انرژی خاصی از آدم میگیره، میتونم یه ساعت پشت هم کد بزنم ولی بعد یه ربع کار روی متن مقاله خسته میشم 😅 اونوقت نوشتن در مورد کتابا... اصلا یه لذت خاصی داره... مرورهای من رو هم که دیدید چقدر طولانیه 😅 دستم به کم نمیره 😶🌫️😄 کلا وقتی به اواخر کتاب نزدیک میشم هی حرفایی که میخوام در موردش بزنم تو سرم چرخ میخوره، طوری که انگار «مجبورم» بنویسم! وقتی مینویسم یه نفس راحت میکشم، انگار اون کلمات رو از مغزم کشیدم بیرون و حالا دیگه جا برای بقیه چیزا باز شده :) اینستا هم که الان کلا شده ویدئو... من ولی هنوز تو کپشن طولانی موندم 😅 که تقریبا مطمئنم اصلا خونده نمیشه! دارم تلاش میکنم بلکه منم بتونم به مدل جدید تولید محتوا تو اینستا کوچ کنم، ولی خب خیلی برام سخته!
2
1
اصلاً وضعیتیه 🤦♂️🤦♂️🤦♂️🤦♂️ جالبه که این «مجبورم بنویسم» رو هم باهاش مواجه هستم! هرچقدر تلاش کردم توی متن بهش برسم نشد 😂 اینستاگرام رو هر چقدر هم کتک بزنیم تهش ابزار تبیینی ازش درنمیاد 😂
1
نوشتن برای من واضح کردن ابعاد هرچیزی توی ذهنمه. وقت هایی که درباره یک منظره یا یک اتفاق یا یک آدم یا احساسات و موقعیت ها و فکرهام می نویسم انگار یک رشته برداشتم و دارم مهره های پراکنده و رنگ و وارنگ رو از دور اتاق جمع می کنم و به نخ می کشم. افکارم منظم و منسجم می شن و یک تصویر واضح و کامل از هرچیزی رو تشکیل میدن. گاهی خودم وسط نوشتن حیرت می کنم که چقدر جزئیات رو ذهنم توی خودش نگه داشته یا از حس و فکری که بی هوا روی کاغذ میارم تعجب می کنم که واقعا من همچین فکری می کنم؟ یا عه! من همچین حسی دارم نسبت به فلان موضوع؟ به طور کلی کمکم می کنه از خودم آگاه باشم
4
3
اتفاقاً خاطرم هست که گفته بودین حافظه شما در این موارد خیلی قوی هست! ترکیب این دو تا با هم چه نتیجه جالبی داشته!
0
من اصولا تا ننویسم نمیتونم فکر کنم 😄 یعنی با نوشتن تازه میتونم افکار پراکنده بیدر و پیکر رو مرتب کنم ببینم چی به چیه :)
1
خب فکرها توی سرتون هستن و اینجوری منظمش می کنید. پدرم می گفتن ما توی زمانه ای هستیم که داده های زیادی برای پردازش به مغزمون وارد می شن و برای اینکه روی یک موضوع خاص تمرکز کنیم باید یه کاری انجام بدیم مثل نوشتن @szm_books
2
* افکار ذهن من سه تا طبقه داره : توهم، واقعیت، حقیقت * نوشتن برای من حکم نردبونی رو داره که بتونم بین این سه طبقه حرکت کنم، هر فکری رو توی طبقه مربوط به خودش قرار بدم تا با اشتباه قرار گرفتنش اشک خودم و خودش و همه رو در نیارم 😬
3
1
* مثلا وقتایی که خیلی حالم بده خیلی ناامیدم و ته درهی سیاهی تو روزای عمرم هستم ، همون افکاری که صبح تا شب دارن اذیتم میکنن رو مینویسم. بعد نگاهشون میکنم و میخونمشون، هیمنه و اون ابهتی که دارن فرو میریزه و میبینم نه حالا انقدرا هم هنوز همه چی دارک نیست و " واقعیتر" میشن برام. در حالی که اگر تو ذهنم میموندن اصلا نمیتونستم انقدر واقع بینانه بهشون نگاه کنم *مرحله بعدی نردبون طبقهی واقعیت به حقیقته. واقعیت برای من ملموسه و وجود خارجی و محسوس داره، اما حقیقت بالاتر از اونه. حقیقت اون چیزیه که باید وجود داشته باشه ولو الان وجود نداشته باشه، کُنه و ماهیت و جوهرهی هر چیزی میشه حقیقتش. وقتی مینویسم راحت تر میتونم ببینم چقدر واقعیتِ موجودِ من در این لحظه منطبق بر حقیقته و یا ازش دوره. @M_Mahdi
1
چقدر خوب فرمودید؛ که نوشتن آمیختهای از اهمیت و مسئولیته... گاهی میتونه مقدس باشه، چون بیشتر از دیگران روی خودمون تاثیر گذاره.
1
1
سیدعباس
1403/02/06
1