به ماه دست بزن

به ماه دست بزن

به ماه دست بزن

تری جونز و 3 نفر دیگر
0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

0

در روزگاران خیلی خیلی قدیم پادشاهی تصمیم گرفت برج خیلی خیلی بلندی بسازد. پادشاه گفت: «باید این برج را آنقدر بلند بسازم که اگر نوکش بایستی، دستت به ماه برسد.» معمار مخصوص پادشاه گفت: «متاسفانه برای ساختن برجی به این بلندی، در تمام سرزمین شما، سنگ کافی وجود ندارد.» پادشاه گفت «مزخرف نگو! دست به کار شو و برج رو بساز!» صدراعظم گفت: «متاسفانه برای ساختن برجی به این بلندی، در خزانه ی سلطنتی، طلا به اندازه ی کافی وجود ندارد که بشود خرج ساختش را داد.» پادشاه گفت: «مزخرف نگو! برو از مردم مالیات بگیر!» دختر پادشاه پرسید: «حالا اصلا چه فایده دارد که آدم دستش به ماه برسد؟» ولی پادشاه محلش نگذاشت چون سرش خیلی شلوغ بود و داشت برنامه ریزی می کرد که برج را پی ریزی کنند.