خانه بزرگ سبز و پرده های آبی (دو رمان در یک کتاب)

خانه بزرگ سبز و پرده های آبی (دو رمان در یک کتاب)

خانه بزرگ سبز و پرده های آبی (دو رمان در یک کتاب)

اختر نراقی و 1 نفر دیگر
0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

من واقعا افتخار میکردم که خواهرم توی حوض خفه شده. همه با من خیلی مهربان شده بودند و کلی بهم هدیه و خوراکی دادند. معلمم حتی بغلم کرد و بوسیدم. برای من روز فوق العاده ای بود و خیلی خوشحال بودم. وقتی که عصر آن روز به خانه رفتم ، باز همه را غصه دار دیدم. کاش میشد آنها را هم با خودم ببرم مدرسه و خوشحالشان کنم. خانه بزرگ سبز با اخم های درهم کشیده، نگاهی به من انداخت و گفت: «تو الان دوازده سالت شده؛ اگر شوهر کرده بودی، دو تا بچه داشتی.» خانه بزرگ سبز لب هایش را با دستمال سفره پر رزق و برقش پاک کرد و غرولند کنان گفت: «شما می آیید اینجا، زبان ما را یاد میگیرید، ادبیات ما را یاد می گیرید، فرهنگ ما را یاد می گیرید، آن وقت چیزهایی را که از خودمان یاد گرفته اید به ما تدریس میکنید.» با غرور تمام گفتم:«قشنگی موضوع در همین است.» پرده های آبی